واقعه عاشورا، علی رغم انبوهی از انواع نگرشها و بررسی ها، همچنان به واکاوی تاریخی و بازخوانی مجدد،به ویژه در سیر تحولات تاریخ صدر اسلام نیاز دارد : چیستی و چرایی افول جامعه اسلامی در چه بود؟ چرا آل الله، که همواره مورد توجه و سفارش خاص پیامبر بزرگوار اسلام بودند،با قساوت تمام قتل عام شدند و سپس خاندان سیدالشهداء به اسارت رفتند؟ پرسش هایی از این دست،خواسته و ناخواسته پژوهشگر را به سمت بررسی تاریخی سوق می دهد.
بیش از همه،بررسی فرهنگ اجتماعی در سیر تحولات تاریخی آن روزگار در این زمینه در خور توجه خاص است و لازم است برای رسیدن به درکی منطقی از قضایا،به ریشه ها بازگردیم. اصولاً رسالت و بعثت نبوی برای مبارزه با منشها و روشهای عصر جاهلی بود. جامعه جاهلی چه مختصات و نشانه هایی داشت و این صفات در روایات بازمانده تاریخی چگونه انعکاس یافته است؟ قرآن کریم خود مهم ترین مأخذ برای شناخت آداب و رسوم جاهلی است و این موضوع را می توان در روایات گوناگون،در آثار نخستین سیره نگاران مانند ابن اسحاق (متوفی حدود 150 ق) و نسب شناسان و تاریخ نگاران مشهور مانند هشام و محمد کَلْبی (متوفی 207ق) نیز پی گرفت. آنچه اینک ما در پی بررسی آن هستیم، به ویژه در روایات و آثاری که با عنوان کلی «ایام العرب» شناخته می شود،به نحو گسترده ای انعکاس یافته و اگرچه بسیاری از این روایات،بنا به ذوق و سلیقه راویان،از عناصر داستان سرایی تهی نیستند،اما به هرحال،بهره ای از حقیقتی سخت آموزنده در همگی آنها هست و از همین طریق است که می توان سرچشمه بسیاری از رفتارها را در دوران پیش و پس از بعثت و بلکه تا سالیان دراز دیگر،به ویژه واقعه کربلا به دست آورد. پیامبر اکرم(ص) در طول مدت رسالت، نخست با همین عناصر جاهلی روبرو بوده اند که شالوده و بنیاد جامعه اعراب آن روزگار را تشکیل می داد. مهمترین عناصر جامعه جاهلی را می توان در سه عنصر اصلی گرد آورد: قبیله، عصبیت و غنیمت. نبی اکرم(ص) توانست به یاری خدواند متعال و به مدد «خُلق عظیم» خویش، عناصر اصلی جامعه جاهلی را اندک اندک و با مجاهدتی متکی به نیروی لایزال الهی، از قبیله به «امت»، از عصبیت به «عقیده» و از غنیمت به« عدالت» سوق دهد. هدف اصلی آن حضرت این بود که جامعه جاهلی را به رعایت موازین اخلاقی هدایت و رهنمون کنند.
روش و سیره آن بزرگوار،ساخت نوینی از اخلاق جمعی و اجتماعی، احترام به حقوق فردی و مدنی جامعه بود. پیمانی که آن حضرت در آغاز ورود به یثرب و مدینة النبی بعدی،با اهالی شهر بست،و متن آن را می توان در آثار سیره نگاران یافت ( مثلاً ابن هشام، السیرة النبویة، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، ج2/ 119- 123 ) سندی شگفت انگیز و از نمونه های عالی جامعه اخلاقی مورد نظر پیامبر گرامی اسلام (ص) است: « هذا کتابٌ من محمد النبی ص بین المؤمنین و المسلمین من قریش و یثرب و من تبعهم فلحق بهم و جاهد معهم انهم أمّةٌ واحدة ...». جالب است که در این سند از همه قبایل نام برده شده،اما با این وجود،تأکید گردیده است که اهل اسلام به هر حال یک امت هستند. در فراز بسیار مهمی از این سند ـ که محور بحث کنونی ما بر آن است ـ نکته ای خاص دیده می شود: اگر کسی مؤمنی را بدون « بیّنه» به قتل رساند،مسئول خون اوست،مگر آنکه رضایت «ولیّ مقتول» را کسب کند و « انّ المؤمنین علیه کافة و لا یحلّ لهم الا قیام علیه». پس، بنابر این سند،مؤمنان،بدون در نظر گرفتن هرگونه بستگی قبیلگی، همگی وظیفه دارند در برابر قتل نفس بایستند. در حالی که در منش جاهلی،فقط اعضای قبیله و تیره مقتول حق خونخواهی داشتند و مراحل این خونخواهی،در اغلب موارد خود به جنگها و نبردهای بسیار خونین تبدیل می شد و در واقع بخشی از همان دور باطل خونریزی بود. بنابر این،پیامبر گرامی اسلام (ص) به محض ورود به مدینه،نخست در صدد رفع این عادت و رسم زشت جاهلی بوده اند. البته در آیات قرآن کریم نیز تأکید خاصی بر پرهیز از «خونریزی» و «قتل» دیده می شود،تا بدانجا که در یک آیه، جزای قتل عمد مؤمن،با تعابیری سخت کوبنده،خلود در جهنم و محرومیت دائم از غفران الهی شمرده شده است: «فجزاؤه جهنم خالداً فیها لن یغفر الله له ابدا» (سورة نساء،آیة 93) و در آیة دیگری (سورة مائده،آیة 32) ،قتل انسان بی گناه،با قتل همة مردم برابر دانسته شده است و از این گونه آیات در سرتاسر کلام الهی اندک نیست. به راستی چرا تا این حد بر پرهیز و دوری از قتل نفس تأکید شده است؟ در روایات تاریخی،نمونه های متعددی از کشت و کشتار قبایل به ادله واهی هست و در واقع «ایام العرب» چیزی جز شرح این قتلها نیست که در کمال شگفتی،موجب پدیدآمدن افتخارات قبیلگی نیز می شد. پس در نظر پیامبر اسلام(ص)، قتل نفس یکی از مهم ترین مدارها و محورهای همه بدبختی ها و زشتی ها و پلشتی های مردمان روزگار به شمار می رفت. آن حضرت نه فقط به پرهیز از خشونت و قتل توصیه می کردندبلکه نمونه هایی حاکی از اهتمام خاص ایشان در جلوگیری از هرگونه انتقام گیری در دست است. یکی از مشهورترین موارد از سیره حضرت رسول (ص) در جلوگیری از حس انتقامجویی و در نتیجه قتل و آزار دشمنان و مخالفان در هنگام فتح مکه پیش آمد که به روایت تاریخ، بزرگترین رفتارهای اخلاقی انسان و جهان به وقوع پیوست: یکی از فرماندهان سپاه اسلام، سعد بن عباده،ندا در داد: "الیوم یوم المَلحَمة" اما یکباره با ندای درس آموز رسول خدا رو به رو شد: "الیوم یوم المرحمه" و به فرمان آن حضرت،درفش سپاه اسلام از دست سعد ستانده شد (محمد بن عمر واقدی،کتاب المغازی، چاپ لندن، 1966م، ج2/ 821- 822) و بدین گونه سپاه اسلام را به رعایت اخلاق و انصاف و مروت دعوت فرمود. در حالی که به روایت تاریخ، مردم مکه بدترین و ناشایست ترین رفتار را با رسول بزرگوار اسلام در دوران بعثت و پس از هجرت داشتند. وجود نازنین حضرتش چه مصائبی را متحمل گردید و به اصحاب ایشان چه آزارها که نرسید. اما با این وجود، باز هم این انسان عظیم الشأن آسمانی از در رحمت در آمد و با رفتار خود بزرگترین درس اخلاق را پایه نهاد. اما چه شد که همین امت تحت زعامت نبی اکرم (ص)، پس از رحلت آن وجود نازنین، اندک اندک فرهنگ مدینه النبی را به دست فراموشی سپردند و مفاهیم ارزشی اسلام به محاق تاریکی جاهلی فرو رفت؟
البته عوامل گوناگونی در این باره نقش داشته اند،اما آیا بزرگترین مفسده از همین «قتل نفس» آغاز نشد؟ چنانکه می دانیم،اندکی پس از رحلت حضرت رسول (ص) جنگ های موسوم به رِدّه در گرفت،که به بهانه دریافت زکات،مخالفان را مُرتد خواندند و خونشان را مُباح دانستند. این جنگها که روایات آن به تفصیل در مآخذ تاریخی آن ادوار،مانند تاریخ طبری و پاره ای مآخذ دیگر آمده،به راستی یادآور جنگهای دوره جاهلی ولی در ابعاد وسیعتر است. در جنگ های موسوم به رده،در مدتی کوتاهی از خلافت خلیفه نخست، و به سرداری خالد بن ولید ـ عامل شکست مسلمانان در احد ـ و دیگر سرداران خلافت،کشتار وسیعی صورت گرفت. این جنگها خود مقدمه ماجرای فتوحات در دوره خلیفه دوم بود؛ در حالی که شخص پیامبر (ص) برای دعوت مردم به دین مبین اسلام روش خاصی داشت و این روش به ویژه در یک روایت تاریخی بسیار خواندنی و آموزنده است: پیامبر (ص) در سال 10 هجری و در اواخر عمر شریف، همین خالد بن ولید را برای دعوت مردم یمن به اسلام،به نزد ایشان گسیل داشت. به گفته راوی، خالد دو ماه در یمن ماند،ولی در جذب قلوب ناکام ماند و حضرت رسول(ص)،امیرالمؤمنین علی (ع) را به همان کار مأمور و امر فرمود تا آن حضرت، خالد و یارانش را به مدینه بازگرداند،آنگاه چنانکه راوی گفته است،چون امیرالمؤمنین (ع) به یمن رسید،نماز بامدادی بجا آورد و به خطابه ایستاد،سپس نامه رسول گرامی را بر مردم خواند،در نتیجه، همه قبیله هَمْدان، در همان روز به اسلام در آمدند و چون پیامبر (ص) آگاهی یافت،سجده سپاس به درگاه خداوند سبحان سایید ( تاریخ طبری، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم،ج 3/ 131- 132). متأسفانه راوی بیش از این وارد جزئیات نشده است که چرا خالد در مدت دو ماه توفیقی نیافت و امام علی (ع) اینچنین در جذب قلوب موفق شد. جالب اینجاست که همین خالد،سردار جنگهای موسوم به رده و سپس فتوحات بود. بدین ترتیب،بار دیگر، فرهنگ جاهلی میدان گرفت! بجای ابلاغ رسالت الهی اسلام، جنگ و خشونت و قتل نفس و غنیمت و عصبیت مجدداً مدار و محور شد: به نوشته بلاذری در فتوح البلدان،خلیفه دوم گروهی از قبیله اَزْد را به شرکت در فتوحات در ایران فرا خواند،اما نپذیرفتند و خلیفه ایشان را برای رسیدن به «غنائم آل کسری» به طمع انداخت! آیا تبلیغ و گسترش اسلام،نسبتی با طمع در غنائم دارد؟ به همین موازات، فتنه قبیله گرایی آنچنان بالا گرفت که اصالت «امت اسلامی» به دست فراموشی سپرده شد. فرهنگ جاهلی توام با عصبیت سفیانی و اموی، اندام فرهنگ اجتماعی آنروزگاران را فرا گرفت و بار دیگر، زشتی ها و پلشتی ها حاکم گردید؛ قتل نفس و غنیمت اصالت یافت؛ تا بدان حد که خون خلیفه سوم به زمین ریخت و از آن، شجرة خبیثة ناکثین و قاسطین و مارقین در دوران خلافت کوتاه مولا علی (ع) سر بر آورد. امت اسلامی،همان امت واقعی پیامبر، در گوشة مهجوری عزلت گرفته بودند و در کنج خلوت خویش،بر بدبختی های امت،خون می گریستند: همه ارزشهای اخلاقی اسلام در محاق فراموشی فرو رفته بود. بجای آنکه به قرآن و سنت پیامبر وفادار باشند، باز به سنت های قبیلگی،یعنی خون و خشونت و تعصب باز گشته بودند؛ سفک دماء و شرب خمر چندان زشت تلقی نمی شد. سهل است،کسی به عنوان خلیفة مسلمین مدار حکومت اسلامی را به دست گرفته بود که کوچکترین شباهتی به مسلمان عادی نداشت! واقعه کربلا در چنین شرایطی رخ داد و به اصطلاح مسلمانان،تنها نوادة ذکور پیامبر (ص) را به جرم «ترک طاعت» و «مفارقت از جماعت» ـ که از نظر «خلافت» و نه «اسلام» گناهی نابخشودنی بود ـ همراه خانواده و یاران باوفای او، با قساوت تمام،به « قتل » رساندند. گرچه سید الشهداء علیه السلام بارها کوشید تا خود و هدفش را معرفی کند،اما دم گرم آن حضرت در آهن سرد ذهن جاهلی مسلکان به ظاهر مسلمان اثر نکرد: آنها همچون گذشته های نه چندان دور،به قتل و کشتار خو گرفته بودند. مدتی پس از واقعه عاشورا، میان کسی که از نظر دستگاه خلافت «مطیع» و در نظر مردم بسیار محترم بود، با یک تن از اهالی عراق ـ و در واقع کوفه ـ گفت و گویی صورت گرفت. این گفت و گو،بسیار تکان دهنده و برای جامعه کنونی مسلمانان سخت آموزنده است و در واقع، یک سبب وقوع واقعة کربلا را باید در همین گفت و گوی کوتاه دید : مردی که خود را عراقی معرفی کرد، از عبدالله،فرزند خلیفة دوم ـ که خود را بسیار پرهیزگار و ناسک و تارک دنیا نشان می داد ـ دربارة طهارت یا نجاست خون پشه پرسید؛ اما این پرسش ساده، فریاد عبدالله را بر آورد: ای شگفت از قومی که دربارة خون پشه می پرسند،اما خون نوادة پیامبر خویش را آسوده می ریزند (بلاذری، انساب الأشراف، چاپ سهیل زکار،ج 3/ 425). کار در روزگار خلافت عبدالملک مروان به جایی رسید که حاکم مورد اعتماد او،حجاج بن یوسف آشکارا و بر سر منبر گفت: سرهایتان را بر بدن می بینم که همچون میوه ای رسیده ،هنگام چیدن آن فرا رسیده است و خونها را می بینم که میان عمامه ها و ریشها روان است ( ابن اثیر، الکامل، چاپ دارصادر، ج4/ 375). در واقع چون نیک بنگریم،کسانی چون خالد بن ولید و زیاد بن ابیه و ابن زیاد و عمر سعد و یزید و حجاج بن یوسف همگی از یک آبشخور روزگار جاهلی سیراب شده بودند: قتل نفس.