حیات عربستان در بقای تنش در روابط ایران – آمریکا است
آیا تحولات منطقه و در پی آن ادعای آمریکا مبنی بر کشتن اسامه بن لادن رهبر القاعده و نهایتا سخنان اخیر باراک اوباما که صریحا در آن به بازگشت اسرائیل به مرزهای 1967 اشاره کرد می تواند ما را به تعریف جدیدی در مناسبات بین المللی رهنمون کند؟ آیا می توان گفت پارادایم تازه ای در سیاست خارجی آمریکا و در صحنه جهانی درحال شکل گرفتن است؟
برای پاسخ به این سوال لازم است این سوال و بحث کلی را مطرح کنیم که آیا هنوز می توان با تکیه بر نرم های گذشته جهان را اداره کرد؟ آیا این امکان وجود دارد که با همان مکانیزم های گذشته، روابط بین الملل، اقتصاد بین الملل و حتی حقوق بین الملل جهان رابا باز تعریفی از حوادث و بیم ها وامید ها جهان رغم زد؟ با اندکی تامل و دقت در یافته های اندیشمندان و تحلیلگران متوجه خواهیم شد که اداره جهان با برداشت ها و ارمان ها و سنت های گذشته نظام بین الملل، بیش از این میسور نیست. برهمین اساس تصور من این است که تمام تحولات سیاسی عالم دستخوش یک برداشت و یک نوع تعریف جدیدی از نحوه مناسبات میان کشورهای جهان شده است. یعنی همه مناسبات میان جهان توسعه یافته با جهان در حال توسعه از یک سو و مناسبات دنیای قدرت ها و دنیای بین المل با دنیای اسلام از زاویه ای دیگر و حتی به عبارتی مناسبات کشورهای شمال با کشورهای جنوب دچار تحول شده است. نکته حائز اهمیت در این بازتعریف این است که این تحول تنها شامل حوزه روابط بین الملل نمی شود بلکه بسیار فراتر از این حوزه پیش رفته است و ما می توانیم همین سوال را در حوزه های اقتصاد بین الملل و یا مناسبات کلان اقتصاد جهانی حو حقوق بین الملل نیز مطرح کنیم؟ یعنی بپرسیم که آیا می توان همچنان با مدل های گذشته، نظام اقتصاد بین الملل و حقوق بین الملل جهان را ملاک دانست؟ آیا با مدل های گذشته امنیت و نظم جهانی می توان با دغدغه کنونی ای امنیتی جهان مواجه شد؟ بدون شک پاسخ به این سوالات نمی تواند أسان باشد و همین پاسخ منفی ما را وادار به پذیرش این باور می کند که نرم های جدیدی در حال شکل گیری است و مقتضیات جدیدی بر نظام بین الملل حاکم شده است.نظم دو قطبی فرو ریخته است و اگر چه با شکاف های نظام بین اللملل کاهش قدرت دولت ها را در بر داشته است و باعث تاثیرات شگرفی در نقش قدرت دولت ها و بر فرایند های ملی و در فرایند اقتصاد ملی در حال شکل گیری است
انتقال قدرت از دولت ها به بازیگران جدید در صحنه ها ی ملی و منطقه ای و بین اللمللی و از دست اوردای جهان پست مدرن شده است


از کلام شما اینگونه مستفاد می شود که قدرتی مشخص و معین با اراده ای قطعی و ایجابی دست به چنین تغییراتی در جهان زده است.
من از انباشت انتظارها و ازدیاد نیازها و ونا فرجانی مطالبات برزمین مانده سخن می گویم. به نظر من اگر مدل های گذشته نظام بین الملل پاسخگوی انتظارات ملت ها و دولت ها بود شاید ما با دنیای دیگری روبرو بودیم. ان الگوها این انتظارها برآورده نکرده است به این دلیل است که ما شاهد تحولات گسترده در منطقه هستیم. این مدل ها باید تغییر می کرد و اکنون در حال تغییر است. مفهوم واقعی رشد جهانی در همین نکته تجلی پیدا می کند که کشور ها و ملت ها برای زایش نظمی جدید واقعاً با معیار ها و هنجار های جهانی که در ان معیار ها و اصول ارزش های ملی بومی و دینی هویت می یابند ایفای نقش می کنند


با این همه به نظر می رسد در کلام شما یک فاعل نامرعی برای تغییرات منطقه مستتر است.
ببینید بحث ایجاد دموکراسی در خاورمیانه بیش از سی سال است که در آمریکا و محافل مختلف مطرح است. اندیشمندان و تحلیلگران سیاسی و یا همان تینک تنک ها امنیت و توسعه را متصل به هم توصیف می کنند و می گویند بین امنیت و توسعه یک نسبت مستقیم وجود دارد. اما مهم عملیاتی شدن این اندیشه ها بوده است. اجرای این مدل و چگونگی آن بحثی است که همیشه در ساختار سیاسی مد نظر بوده است و درباره رسیدن به آن بحث می شده است.
کسی نمی تواند منکر این حقیقت شود که آمریکایی ها وقت وهزینه زیادی در حوزها ی فکری مصروف داشته اند. شما فکر می کنید این تینک تنک ها که بزرگترین شرکا و نقاد سیاست امریکا هستند در همه این سال ها چه کرده اند؟ بنیاد راکفلر، بنیاد کندی، مراکز تحقیاتی نیکسون، پرینستون، استنفورد، مراکز مطالعات خاورمیانه در هار وارد در کإرنگی در ان وا یو در پرینستون این ها همگی در سال های گذشته بیکار بوده اند نه اینطور نیست متفکران و صاحب نظران مختلف اعم از امریکایی وغیر امریکایی موظف بوده اند که برای سیاست خاورمیانه ای آمریکا تولید فکر کنند. ارایه طریق کنند نقشه راه ارایه دهند سیاست خارجی امریکا همواره با مراکز تحقیقاتی مرتبط بوده است از دیدگاه و نظرات و استراتژی انه بهرهمند می شده اند بویژه در ادوار مختلف جنگ سرد البته غیر قابل کتمان است که در زمان بوش پسر سیاست خارجی امریکا گروگان نیو کان ها بود یعنی مکتب فکری برنارد لویس و مایکل لدن راه را برای ورود مراکز و مکتب های فکری دیگر بسته بودند
خاورمیانه مهمترین مسله و موضوع در ادبیات سیاسی آمریکا بوده وهست و حتی اهمیت فرا آتلانتیکی برای آمریکا و سیاست های استراتژیک مهمترین قدرت جهان و مهمترین اقتصاد دنیا داشته ودارد و در مناسبات این منطقه با جهان بیرونی خود ودر دنیای پیرامونی عناصری را که دارای هویت قدیم بوده اند اینک نیز تحت الشعاع قرار داده است.
استراتژی امنیت ملی با دکترین نظامی ومسائل خاورمیانه امریکا پیوند خورده است مهمترین دغدغه و بسیار حیاتی ایالات متحده امریکا مدیریت اقتصاد های در حال رشد و در عین حال فوق العاده نکران کننده و توام با تهدید درهندوچین است ، مدیریت و کنترل اینده انرژی وو نفوذ و تاثیر گذاری متقابل این کشور ها در نهادها و سازمان های جهانی است. از سال ٢٠٠٠ تا سال های ٢٠٠٧ رشد شتابان اقتصاد از هر دوره دیگری افزایش بیشتر داشته است به همین دلیل است که من باور دارم نظام های نو پدید بین اللمللی تفاوت ماهوی کامل با نظام های پیشین دارد


سوای از ویژگی های منحصر به فردی که منطقه خاورمیانه در عرصه بین المللی دارد چه موضوع دیگری سبب شد تا آمریکایی ها به این نتیجه برسند که درحوزه فکری روی خاورمیانه سرمایه گذاری کنند؟
شما اگر یک بررسی اجمالی در تولیدات فکری و تحقیقاتی این مراکز علمی بکنید متوجه می شوید که تمام این مراکز چه آنها که صرفا برای تولید فکر در این زمینه تحقیق کرده اند و چه آنها که با اهداف سیاسی، اقتصادی، نظامی و حتی فرهنگی و اجتماعی روی خاورمیانه کار کرده اند به یک نکته مهم اشاره داشته اند و آن اینکه بزرگترین ضعف آمریکا در جهان، فقد بینش صحیح درباره خاستگاه های اجتماعی در خاورمیانه است. آنها به این نتیجه رسیدند که آمریکا بزرگترین ضرر درخاورمیانه را از همین فقدان بینش نسبت به ملت ها متحمل شده است . مهمترین شاخصه اشتباهات آمریکا در خاورمیانه انقلاب ایران مثال می آورند است. آنها معتقدند که فقد بینش و فقد دانش در لایه های اجتماعی، باعث شد تا امریکا فرصت و موقعیتی به نام ایران را از دست بدهد. انها از این نکته الگو سازی کردند و در عین حال همواره اندیشمندان و متفکران خود را برآن داشتند تا مدل های متفاوتی را بررسی کنند و قطعا این مطالعات در طول سال های گذشته جواب داده است و آنها نفع و ضررهای خود در منطقه را یافته اند. اینکه شما امروز می بینید اقای اوباما در سخنانش به اسرائیل می گوید باید به مرزهای 1967 بازگردی قطعا در نتیجه همین مطالعات و استراتژی های نو پدید ایالات متحده است. آنها به وضوح به این منطق رسیده اندکه نفع استراتژیک آمریکادر منطقه در گرو تحقق این استراتژی است.


شما معتقدید که سخنان اوباما ناظر به همین مطالعات صورت گرفته یا در ارتباط با شعار تغییر یا وعده هایی است که در دوران تبلیغات انتخاباتی اش داده است؟

سخنان باراک اوباما را باید به چند بخش تقسیم کرد بخش اول این اظهارات در ارتباط با مناسبات میان طرف های درگیر در موضوع فلسطین واسرایل است یعنی مناسبات بین امریکا و فلسطین، امریکا و اسراییل، فلسطین و فلسطین ، دنیای اسلام با فلسطین منطقه با فلسطین و اینک با تجربه ای که کسب شده ذات منازعات فکری که در سیاست خارجی امریکا درباره اسرائیل اینک موضوعیت داشته و دارد. بخش دوم اظهارات اوباما پیرامون مهمترین تحول تاریخ سیاسی کشورهای خاورمیانه است. این کشورها دارای تاریخ سیاسی هستند که اخرین تحول سیاسی بزرگ آنها به دوره سقوط امپراتوری عثمانی و تقسیم بندی جدید جغرافیایی سیاسی در این منطقه باز می گردد. بعد از این تاریخ عرضی و مرزی هیچ تحولی به این گستردگی در جهان عربی - اسلامی نبوده است از این رو بخشی از سخنان آقای اوباما ناظر بر روح همین نهضت ها و نحله هاو تحولات جنبشی مدنی بود که در خاورمیانه شکل گرفته و ما اکنون شاهد آن مه امریکا ییها برغم نگرانی های جدی نسبت به تحولات مردمی ، شاهد چرخش هایی هستیم که تا کنون سابقه نداشته است . بخش سوم اظهارات اقای اوباما به موضوع اقتدار امریکا در استانه انتخابات قریب الوقوع ریاست جمهوری در امریکا برمی گردد چرا که برای نخستین بار اوباما توانست نمایش جدیدی از اهتمام این کشور در مقابله با تروریسم ارائه دهد. موفقیت اوباما در عملیات نابودی بن لادن، با اقتدار و با دانش اینتلجنس می توان عمل کرد و نشان دادکه قشون کشی های نظامی گسترده بمباران های بی هدف کوه ها تورابورا راه به جایی نمی برد،و صرفاً یک عملیات کور عصبی در سیستم امنیت و سأختارنظامی ایالات متحده شکننده است بلکه با قدرت نرم و بازی های اطلاعاتی می توان کار بزرگ تری انجام داد. این موفقیت نه تنها یک پیروزی برای دولت اوباما در استانه ورود به انتخابات ریاست جمهوری سال 2012 محسوب می شود بلکه بزرگترین پاسخ عینی او به نئوکان ها بود که اقتدار از طریق ایجاد جنگ و ایجاد بحران به دست نمی آید، بلکه اقتدار باید با پشتوانه قدرت نرم و نقش افرینی سیستم اطلاعاتی به دست آید، کاری که آمریکای دوره اوباما از پس آن برآمد اما آمریکای زمان بوش تا آخرین لحظات هم در آن ناموفق باقی ماند.


یعنی شما معتقدید اوباما با قضیه اسرائیل هم با همین قدرت هوشمند که مدعی آن است رفتار می کند؟
ببینید، هیچکس منکر قدرت لابی یهودی ها و صهیونیست ها در آمریکانیست. اتفاقا باور به همین موضوع موید این ادعاست که بگوییم اوباما درخصوص اظهارات اخیرش درباره اسرائیل شجاعت زیادی از خود به خرج داد. از زمان جانسون به این طرف هیچ رئیس جمهوری در آمریکا جرئت نکرده بود به اسرائیل بگوید به مرزهای 1967 بازگردد. این خیلی موضوع مهمی است. این برای اوباما حتی برای دولت فلسطینی یک موفقیت است. موفقیت شخص باراک اوباما در سیستم اجتماعی امریکا ناشی از شناخت خواسته های مردم و فضای اجتماعی خود آمریکا است. درست است که اوباما در قبال اسرائیل گرفتار حلقه قدرت بلامنازع یهودی هاست و می توان آن را اینگونه تشریح کرد که قدرت اقتصادی، سیاسی و لابی صهیونیسم از چهارچوب یک حزب و دین خارج شده و بزرگترین قدرت اقتصادی دنیا را در چنگ خود اسیر گرفته است. درست است که آمریکای اوباما گرفتار این ملاحظات است اما آن روزی که اوباما با شعار تغییر به میدان آمد نشان داد که تفاوتی در نگاه او به مسائل داخلی و خارجی دنیا وجود دارد. شما یقین داشته باشید که اگر اوباما نظر سنجی داخلی مردمش را مخالف با این نظر خود می دید امکان نداشت که سخن از بازگشت اسراییل به مرزهای 1967 بر زبان براند. او به خوبی می داند که میزان نفرت افکار عمومی آمریکا از اسراییل بالاست و از همین وضعیت به عنوان برگ برنده خود در این بازی استفاده می کند. من قبول دارم که بین ذهنیت سازان و عامه مردم ، بین قدرت و مردم یک شکاف عمیق وجود دارد که این شکاف را عمدتا رسانه های متاثر از لابی صهیونیست ها پدید آورده و آن را حفظ می کنند اما اوباما مردی است که نشان داده تا جای ممکن بر سر وعده ها و شعارهایش ریسک .کند او در جایی اعلام کرده است که ترجیح می دهد رئیس جمهور خوبی برای یک دوره باشد تا یک رئیس جمهور معمولی برای دو دوره. او برغم وجود این شکاف آگاهی به خوبی می داند کهدر آمریکا این روزها این پرسش مطرح است و اینکه چرا آمریکا باید هزینه ایستادن کنار دولت های سرکوب گر و دردسر سازی مانند رژیم صهیونیستی یا عربستان سعودی را پرداخت کند؟

با تعریف شما به این نتیجه می رسیم که تحولات منطقه همگی به نفع آمریکا خواهد شد
شما به مناسبات ترکیه در دوران کنونی و در دوران روی کار بودن لائیک ها نگاه کنید. مناسبات ترکیه امروزی با آمریکا بهتر و بیشتر است یا ترکیه گذشته. الان آمریکا در میان همه کشورهای منطقه بالاترین مناسبات را با ترکیه دارد و بیشترین مناسبات همین امریکا با ترکیه ای است که اسلام گراها آن را اداره می کنند. در همه دوران سیاسی ترکیه را اگر بررسی کنیم متوجه می شویم که در دوره اقای اردوغان همه مناسبات سیاسی ، اقتصادی امنیتی، نظامی و ... گسترش یافته است. پس چرا باید فکر کنیم که آمریکا از تغییر نظام های دیکتاتوری درمنطقه متضرر خواهد شد. امریکا به شدت از مدل پیش آمده در خاورمیانه استقبال می کند . امریکا امروز وقتی مفهوم تغییر را مطرح می کند قدرت را براساس مدل هزینه و درآمد بررسی می کند. اوباما فهمیده است که شعار تغییر به معنای واقعی در همه ابعاد خود در صحنه های خارجی و داخلی تنها راه حل منازعات اجتماعی و سیاسی است.


یعنی شما معتقدید که آمریکا مدیریت تغییرات در منطقه را برعهده داشته است؟
خیر به شکل قاطع نمی توانم مدیریت آن را دست آمریکایی ها بدانم اما می توانم بگویم که آمریکایی ها به خوبی بر موج آن سوار شده اند. شاید بتوان گفت به چیزی که مدت ها منتظر آن بودند دست یافته اند و حالا چرا از آن استقبال نکنند؟ آمریکایی ها از خود می پرسند چرا ما باید از دیکتاتورهایی حمایت کنیم که کوچکترین پایگاه و موقعیت اجتماعی در میان مردم خود ندارند. این چه نفعی برای آمریکا دارد که به خاطر دفاع از دیکتاتورها میان یک میلیارد مسلمان جهان سرافکنده باشد و مرتبا نفرت برداشت کند. الان همین مطالعات مراکزی که نام آنها را در آمریکا بردم نشان می دهد که مهم ترین هزینه ای که امریکاییها در حال پرداخت آن در خاورمیانه هستند شکافی است که میان واشنگتن و ملت های منطقه پدید آمده است. اوباما دریافته است که از طریق حمایت از حرکت های دموکراتیک است که می تواند به ملت ها نزدیک شود. سال ها دیکتاتورها و شیوخ منطقه میان آمریکا و ملت ها فاصله انداخته بودند و اکنون قیام های عربی فرصتی را فراهم کرده اند که آمریکا براین موج سوار شده و خود را به مردم برساند. آنها دریافته اند که چاره ای ندارند جز اینکه به سمت خاورمیانه دموکراتیک حرکت کنند . در ترمینولوژی خاورمیانه جدید، میان سازمان سیا ، بخش های نظامی امریکا ، پنتاگون و بخش سیاسی آن که شامل وزارت خارجه، شورای امنیت ملی و مجلسین امریکا است همه قائل به تغییر هستند. رفتن حسنی مبارک به مذاق تمام این مقامات خوش آمد. قطعناً حسنیزمبارک طی دوران زمامداری خود برخوردار از دوستان و نزدیکان وهم پیمانان خاصی شده بود ولی خوب چه شد که روز واقعه او را تنها کذاردند گرچه تردیدی نیست که در شیوه این رفتن تفاوت نگاه وجود دارد. برخی استفاده از ارتش را تنها راهکار برای تغییر می دانند و برخی می گویند از نگاه پارلمانتاریستی و حزبی به نتایج بهتری می توان رسید و برخی دیگر مدل های اعمال نفوذ و روش های دیگر را توصیه می کنند.

شما مدیریت قیام ها را از آن آمریکا نمی دانید اما به گونه ای سخن می گویید که نتیجه همان می شود این پارادوکس نیست؟
سوار شدن بر موج ها و همراهی با فرکانس های منطقه ای با مدیریت آنها تفاوت دارد. من می گویم آمریکایی ها در برخورد با قیام های عربی خصوصا درباره مصر با هوشمندی عمل کردند و نتیجه خوبی گرفتند. انها هم دولت و هم ارتش را بسیار خوب مدیریت کردند. در مصر ارتش بسیار تحت تاثیر آمریکا است. آمریکایی ها به گونه ای برخورد کردند که ارتش وارد بازی سیاسی نشد و کار مردم را به مردم واگذار کرد. به حسنی مبارک توصیه شد که کار سیاسی را ترک کند. آمریکایی ها معارضین را مدیریت کردند و اکنون منازعات سیاسی بسیار مهم و چشمگیر است. امروز اخوان المسلمین از مدل جهادی دارد به مدل مردمی و دموکراتیک و قایل به رای مردم تبدیل می شود و ترکیه را هم الگوی خود قرار داده است. نشست در ترکیه یکی از مهمترین نشست ها برای اخوان المسلمین است. رجب طیب اردوغان، عبدالله گل و داود اوغلو ریاست این نشست را عهده دار داشتند. در این مسیر نمی توانیم نقش برخی از کشورها را نادیده بگیریم. به نظر من ترکیه و اردوغان نقشی عالی در تحولات بازی کردند. ترکیه به روزهای اوج قدرت خود در خاورمیانه بازگشت.

با این حساب شما معتقدید که همه چیز در راستای شعار تغییر اقای اوباما اتفاق می افتد بدون آنکه مدیریتی از سوی او صورت گرفته باشد؟
من توجه شما را به چند نکته محوری جلب می کنم. باراک اوباما با شعار تغییر روی کار آمد. او گفت که می خواهد روابط آمریکا با کشورهای مسلمان را بازتعریف کند. آنگاه رئیس جمهور آمریکا اولین سفرش را به خاورمیانه انجام می دهد و به همین کشور مصر می رود که حالا بهار مردم سالاری در آن وزیدن گرفته و دیکتاتور آن را ساقط کرده است. او اولین سخنرانی و صحبت های اساسی اش را در قاهره بر زبان می راند. به صحبت های اوباما در مصر نگاه کنید. یک بار دیگر بروید و آن ها را مطالعه کنید. ببینید با چه نگاه سخن گفته است. کاملا مشهود بود که افرادی مانند فرید زکریا که آشنایی خوبی با منطقه دراند یا افراد دیگری از مراکز مختلف تینک تنک که نام آنها را ذکر کردم، متن سخنرانی اوباما را برایش تهیه کرده بودند. فراموش نکنید که سازگاری بین اسلام وغرب، در دکترین باراک اوباما دارای جای وجایگاه است و از نگاه او بزرگترین پایگاه این سازگاری آمریکا در نظر گرفته شده است. او قایل به این است که امریکا مظهر تمدن غرب است نه اروپا. اوباما می گوید این تمدن امریکا است که حرف نخست را می زند.

ولی کسی تضمین نداده است که آنچه از خاکستر قیام های عربی سر بلند می کند همگام با آمریکا باشد بلکه ممکن است دولت هایی ضد امریکایی روی کار بیایند.
برخلاف بسیاری از تحلیلگران داخلی، معتقدم که ماهیت عمده این انقلاب ها کمترضد استعماری است بلکه ضد استبدادی است. در روح تمام این معارضات تجلی مبارزه با استبداد را عینی تر می بینیم و مبارزه با استعمار کمتر دیده می شود. شعارهای ضد استعماری در این قیام ها بسیار کم است
ا ین نشان می دهد که یک عقل خود بنیادی در مردم به وجود دارد به برکت جهانبینی و حس هویت دینی- ملی و یا هر چه که می تواننید نامگذاری کنید که می بینند پدیده استبداد در حال برخورد و جلوگیری از پیشرفت ملت هاست. ملت ها مشکل اصلی و درد بی درمان خود را دراستبداد دیدند اگرچه گرایشی نسبت به استعمار ایجابی وسلبی دیده نمی شود . الان با سی سال پیش فرق می کند. الان یک مصری درد خود را در استبداد خاندان مبارک می بیند نه در سیاست های خارجی . از این رو ملت ها به این حقیقت رسیدند که واگذاری قدرت به مردم در بسته بندی و کادو به گونه ای که در در افغانستان یا عراق شاهد بودیم دیگرممکن نیست و این خود آنها هستند که باید برخیزند و قدرت را به دست گیرند.

اگر آمریکا به این استراتژی دست یافته است که باید میان اسلام و غرب سازگاری پدید آید و اینکه نفع آمریکا در روی کار آمدن نظام های دموکراتیک است، پس چرا با ایران پس از شاه کنار نیامد؟ مگر ایران خیلی زودتر از این کشورهای عربی بهار دموکراسی را در سال 57 تجربه نکرد. آیا این پارادوکس نیست؟
از قضا، مهمترین حرف امروز در آمریکا این است که همین ایرانی که سر ناسازگاری دارد در تبیین و تدوین منافع مشترک دو کشور قابل گفتمان است. شما به حوادث بعد از یازده سپتامبر نگاه کنید. بدون تردید و بدون اغراق و به اعتراف عمده تحلیلگران آمریکایی، سقوط کابل و بغداد بدون ایران امکان پذیر نبود. بدون ایران ثبات امنیتی موجود در هیچ یک از این کشورها امکان پذیر نبود. آنچه اکنون میان آمریکا و ایران وجود دارد ناشی از فقدان درک درست متقابل از یکدیگر است. شما تردید نکنید که ایران و آمریکا در بسیاری از مسائل منطقه ای خواسته یا ناخواسته و دانسته و نادانسته منافع مشترک دارند. مسئله دیگری که نباید از نظر دور داشت نفعی است که برخی از بازیگران منطقه ای از ادامه این خصومت میان ایران و آمریکا می برند. از نگاه من کشوری مانند عربستان تنها زمانی می تواند یک بازیگر منطقه ای به حساب بیاید که ایران را در وضعیت ضعیف نگه دارد و از نگاه آنها ایرانی که با آمریکا در خصومت دائم است یک ایران ضعیف شده است. برهمین اساس من معتقدم که سه لابی بزرگ صهیونیسم، لابی عربی و لابی ضد انقلاب دائما در تنور خصومت ایران و آمریکا می دمند و اجازه نمی دهند مناسبات ایران و آمریکا به سامان برسد.

ولی ایران با همین وضعیت هم بازیگر قدرتمندی است.
خاورمیانه همیشه شاهد بازیگری سه قدرت اسطوره ای بوده است، ایران، ترکیه و مصر. بحث بر سر ورود بازیگران جدید است. برخی ها با دامن زدن به خصومت ها قصد ورود به چرخه قدرت دارند. در دروه کنونی لابی صهیونیسم، لابی عربی و حتی لابی ضد انقلاب اینگونه وانمود می کنند که عربستان سعودی و اسرائیل نیز سهمی بزرگ در گردونه قدرت دارند حال آنکه اینطور نیست. قدرت اصلی و اسطوره ای از ان سه کشوری است که نام بردم. کشوری مثل عربستان تنها زمانی می تواند نقش بازی کند که ایران در موقعیت تضعیف شده باشد. از این رو آنها همه تلاش خود را برای تضعیف ایران به کار می بندند. حتی اسرائیل نیز زمانی می تواند وارد چرخه قدرت شود که این بازیگران سنتی و اسطوره ای هریک به گونه ای ضعیف باشند. این ها یکی از نقاط تضعیف ایران را باقی ماندن روابط سرد میان ایران و آمریکا و حتی تنش آمیز بودن این روابط می بینند. اسرائیل خودش را با قدرت نظامی به منطقه تحمیل کرده است. این تحلیل که می گویند دو بازیگر دیگر در منطقه یعنی رژیم صهیونیستی و عربستان حرفی برای گفتن دارند حرف بی اساسی است. شما الان به ترکیه نگاه کنید. ترکیه نشان داد که در جریان این تحولات خاستگاه جریان انقلابی شده است. این نشان می دهد که این ظرفیت دوباره احیا شده و ترکیه امروز الگوی کشورهای منطقه شده است. مصر به دلیل موقعیت جغرافیایی و سیاسی که دارد قابل حذف از معادلات در سطح کلان منطقه نیست. مصر قلب اسلام سنی است و سه دوره تجدد گرایی ، ملی گرایی و اسلام گرایی را تجربه کرده و الگوی جدیدی از خود ارایه کرده است و شما خواهید دید که این قیام موقعیت و نفوذ مصر در منطقه را بیشتر خواهد کرد. ایران نیزبا همین وضعیت کنونی که لابی های سه گانه توانسته اند رابطه اش را با آمریکا و برخی دیگر از کشورهای اروپایی پرتنش نگه دارند، موقعیت سیاسی، اقتصادی و جغرافیایی خاص خود را دارد. ایران از موقعیت بالای خود از جمله رهبری جهان تشیع و پیوستگی با سوریه و حزب الله لبنان توانسته است قدرت سیاسی و نظامی خود را تا دریای مدیترانه گسترش دهد و نشان داده که این کشور همه گونه ظرفیتی را برای باقی ماندن در قدرت بلامنازع فرامنطقه ای در اختیار دارد. حالا شما این سه کشور را مقایسه کنید با عربستان و رژیم صهیونیستی. عربستان و رژیم صهیونیستی قدرت و موقعیت خود را صرفا از قبل داشتن رابطه با قطب های جهانی نظیر ایالات متحده به دست آورده اند نه چیز دیگر. قدرت عربستان منهای حمایت های امریکا اساسا به حساب نمی آید. همین الان هم آنچه که دارداز بازی با ایران و منطقه و با بهره گیری از غیبت ایران قدرتمند و مصر به هم ریخته به دست آورده است.

چطور ممکن است آمریکا با این سیستم مطالعاتی که شما به آن اشاره کردید متوجه این موضوع نشده باشد؟
درآمریکا تضاد بین مراکز مطالعاتی و مراکز راهبردی و مراکز کاربردی کم نیست در ایالات متحده یک بخش عمده روی هژمونی وسلطه بلا منازع ایالات متحده کار می کنند این ها لازم وملزوم هم قرار می گیرند اختلاف و تعارض و دوکانگی کم نیست صدها کتاب و هزاران مقاله توسط مهمنرین شخصیت های سیاسی یا علمی و تحقیقاتی و یا کارشناسان امریکا در نهاد های رسمی مثل وزارت مورخارجه ، سازمان امنیت واطلاعات امریکا سیا شورای امنیت ملی و دیگران وجود دارد به زعم من هیچگاه هیچ قدرت ودولتی در امریکا منکر قدرت فرامنطقه ای ایران نبوده و نیست و اتفاقا به آن اذعان دارد و اساسا به واسطه همین قدرت زیاد ایران است که بد خواهان توانسته اند آمریکایی ها را فریبورن دهند . بله تعجب نکنید آمریکا هم مانند هرسیستم سیاسی دیگری نفوذ پذیر است و می توان آن را فریب داد. درست مانند پاکستانی ها که پس از یازده سپتامبر به کمک عربستانی ها توانستند سیستم اطلاعاتی آمریکا را فریب دهند و آنها را واداشتند تا ده سال در کوه و بیابان و مناطق پرجمعیت قبیله ای دنبال تروریست ها و بن لادن بگردند حال آنکه خودشان به خوبی تروریست ها را سازماندهی می کردندو دست آخرهم بن لادن کنار گوششان بود. این سه لابی ، سال هاست که موفق شده اند سیستم سیاسی و امنیتی در واشنگتن را به راحتی درباره ایران فریب دهند. لابی یهودی ، عربی و ضد ایرانی این روزها در حال فریب سیستم امنیتی و اطلاعاتی آمریکا هستند. برای اعراب روز ناکامی و شکست کامل روزی است که رابطه میان تهران و واشنگتن احیا شود. دراین روز هیچ چیز برای اعراب باقی نخواهد ماند. لابی قدرتمند عربی به رهبری عربستان در آمریکا و اروپا دائما به دنبال ایجاد مانع برای عادی سازی نسبی رابطه میان تهران و واشنگتن است. این لابی قدرت تصمیم گیری را از امریکا گرفته است. دائما در گوش آمریکا از خطر ایران سخن می گوید و فرصت و مجال فکر کردن را از آمریکا گرفته است. عربستان سعودی در واقع نقش مخربی در منطقه دارد. عربستان به شدت از فرصت های پیش آمده حتی از بحران میان اروپا و آمریکا به نفع خود استفاده می کند و ازهر بحرانی که بتواند نقشی برای او در منطقه بیافریند استقبال می کند. آنها حتی از اینکه ایران را درگیر یک جنگ تمام عیار یا حمله ای نظامی از سوی آمریکا کنند به شدت استقبال می کنند.

آیا این توطئه مغز متفکری هم دارد؟
سوای از شخصیت های صهیونیستی و ضد انقلابی که همین مسیر را سالها رفته اند در عربستان سعودی کسی که این پروژه را مدیریت می کند شخص بندر بن سلطان است. تمام این سیاست ها و توطئه ها متعلق به بندر بن سلطان است که در مسیر نئوکان های امریکا گام بر می دارد. بندر بن سلطان به دنبال ایجاد درگیری دایمی میان ایران با اسراییل و ایران با آمریکا و حتی ایران با سایر کشورهای منطقه است. او بانی پروژه ای است که می گوید خطر ایران از اسرائیل بیشتر است. بندربن سلطان کسی است که از هرگونه تهدید نظامی علیه ایران و عملی شدن آن حمایت می کند.

چگونه است که بهار دموکراسی خواهی در کشورهای عربی به عربستان نرسیده است؟
عربستان به نحوی گرفتار بحران هویت داخلی است، اما چرخش سیاسی قدرت را در بین اقطاب و نخبگان موجود در قبایل جستجو می کند. ساختار عربستان به گونه ای است که اجازه نمی دهد نقش مردم در آن لحاظ شود. به همین خاطر نگاه باراک اوباما به عربستان، نگاه عربستان به خودش و حتی نگاه ایران به عربستان حفظ ساختار موجود در این کشور است اما با بیشترین اصلاحات موجود. الان در سوریه نیز شاهد موضع گیری مشابهی هستیم. همه کشورهای منطقه و فرامنطقه ای مانند آمریکا و اروپا به دلیل وجود ابهامات گسترده در خصوص جانشین اسد، مخالف سقوط حکومت او هستند. رهبری اصلاحات در سوریه باید در اختیار اسد باشد چرا که بعد از او جریان به دست سلفی های ضدغربی می افتد که سیستم بعث سیاسی تا کنون از عهده مدیریت آنها برآمده است. این موضع، هم موضع اوباماست و هم موضع اردوغان است.
در عربستان نیز با کشوری روبه رو هستیم که هنوز 70 درصد از آنها حامیان اسامه بن لادن محسوب می شوند و او در میان آنها محبوب است. اگر چنین عربستانی بدون صاحب و در یک قیام مردمی بدون مدیریت رهاشود آن وقت ویروس تروریسم با پول و قدرتی که در عربستان موجود است نه تنها امنیت منطقه ای، بلکه امنیت بین المللی را به خطر خواهد انداخت. در اینجاست که متوجه نقش بندر بن سلطان می شویم. بندر بن سلطان در همه این سالها سعی کرده به آمریکایی ها این را بقبولاند که ایران خطر بزرگی در منطقه و جهان است و لازم است تا کسی مراقب او باشد و چه کسی بهتر از ما. از این رو خودعربستان برای خودش یک نقش دست و پا کرده و این نقش را به امریکایی ها هم قبولانده است. از این رو اکنون برای عربستان چه در داخل و چه درخارج از مرزهایش نقش جدیدی تعریف شده و آن هم مهار ایران شیعی است. هدایت این دکترین سیاسی ساختگی را نیز خود بندر بن سلطان در اختیار دارد


شنبه 21 خرداد 1390  11:40

آخرين تاريخ بازديد : جمعه 2 آذر 1403  19:17:3
تعداد بازديد از اين خبر : 8057
 
   copyright 2009-2010, all right reserved. WWW.KHARAZI.IR نقشه سایت        سایتهای مرتبط        تماس با ما