· تا پیش از وقوع جنگ شش روزه در ژوئن 1967 اصولا در جهان عرب و به خصوص کشورهای متنفذی مانند مصر، عربستان و عراق چند نوع دیدگاه و موضع مختلف در قبال بحران فلسطین وجود داشت؟ رهبری هر یک از این مواضع بر عهده کدام کشورها و رهبران عرب بود؟
پیش از جنگ ژوئن 67 ناصریسم در اوج خود بود وجهان عرب به شدت تحت تأثیر مواضع جمال عبدالناصر، رئیس جمهوری مصر قرار داشت. میلیون ها عرب در سراسر جهان عرب از طریق رادیو به نطق های آتشین عبدالناصر گوش می دادند. رادیو صوت العرب و مجری پرنفوذ وخوش صدای آن ، احمد سعید، غوغا می کرد. تنها موضع وهدف در جهان عرب آزادی کل سرزمین فلسطین ونابودی کامل اسرائیل بود. تقریبا همه کشورهای عرب بویژه سوریه، عراق ولبنان با عبدالناصر همصدا بودند. اگر هم در برخی کشورها مثل عربستان سعودی واردن نظر دیگری وجود داشت کسی جرأت نمی کرد آن را بر زبان آورد. شاید حبیب بورقیبه، رئیس جمهوری تونس، تنها کسی بود که در 1964 طی نطقی در شهر اریحا در کرانه باختری رود اردن خواستار صلح با اسرائیل شد که این امر واکنش شدیدی را در جهان عرب علیه بورقیبه برانگیخت و باعث انزوای وی شد.
· چرا هیچ گاه میان کشورهای عربی وحدت نظر و رویه عملی در قبال بحران فلسطین به خصوص از 1948 تا به امروز وجود نداشته است؟
این امر دلایل مختلف داشت که مهمترین آنها فقدان دموکراسی ونفوذ قدرت های استعماری غرب بود. اغلب رژیم ها فاقد مشروعیت مردمی بودند وبیشتر به حفظ جایگاه ومنافع خود می اندیشیدند که این وضع همچنان ادامه دارد. برخی از کشورها مانند الجزایر تازه به استقلال رسیده بودند ودرگیر سروسامان دادن به اوضاع داخلی خود بودند. برخی دیگر که به ظاهر مستقل بودند همچنان زیر نفوذ قدرت های بیگانه قرار داشتند. این قدرت ها که خود رژیم صهیونیستی را پدید آورده بودند عملا همه چیز را کنترل می کردند واجازه نمی دادند توازن قوا به سود عرب ها وبه زیان اسرائیل برهم بخورد. مسأله نظام بین المللی یعنی وجود دو بلوک شرق وغرب ووابستگی کشورها به هریک از این دو بلوک و عمل کردن زیر سقف جنگ سرد نیز وجود داشت که مانع از رسیدن به وحدت نظر وعمل در قبال مسأله فلسطین می شد.
· مساله کیفیت تاسیس کشورهای عربی توسط دول غربی فاتح جنگ جهانی اول و یا هم پیمانی با یکی از بلوک غرب و شرق تا چه میزان بر تنوع و تضاد مواضع کشورهای عربی در قبال مساله اسرائیل و فلسطین تاثیر داشته است؟
می دانیم که تقسیمات سیاسی کنونی در جهان عرب نتیجه توافق سایکس – پیکو پس از فروپاشی عثمانی در جنگ اول جهانی است. طبق توافق شریف حسین بن علی، شریف مکه،با مک ماهون، کمیسر عالی بریتانیا در قاهره، قرار بود پس از فروپاشی عثمانی یک کشور واحد پادشاهی عرب به رهبری شریف مکه تشکیل شود. اما بریتانیا به این قول خود عمل نکرد ووزیران خارجه دو کشور فاتح یعنی بریتانا وفرانسه محرمانه نشستند ومنطقه را مرزبندی کرده بین خود تقسیم کردند وپسران شریف حسین را در رأس امور در عراق، سوریه واردن قرار دادند. فلسطین تحت الحمایه بریتانیا باقی ماند تا بعدا تبدیل به کشوری برای یهودیان شود. البته عراق وسوریه دستخوش کودتاهای پیاپی شدند که بیشتر از رقابت دوبلوک شرق وغرب پس از جنگ دوم جهانی ناشی می شد. به هر حال، همچنان که توضیح داده شد، فرانسه وبریتانیا در نیمه اول قرن بیستم، وسپس آمریکا وشوروی در نیمه دوم قرن گذشته، اجازه وحدت بین عرب ها را نمی دادند. بطور خلاصه می توان گفت که تأثیر قدرت های استعماری غرب در ممانعت از بروز یک موضع واحد وهماهنگ در جهان عرب برای آزادی فلسطین بسیار زیاد بود.
· همانطور که اشاره کردید در هنگامه وقوع جنگ 1967 گفتمان ناصریسم تبدیل به گفتمان غالب جهان عرب شده بود این گفتمان تا چه میزان بر اتحاد چهار کشور مصر، سوریه، اردن و عراق برای انجام حمله مشترک به اسرائیل تاثیرگذار بوده است؟ همچنین شرایط داخلی کشورهای چهارگانه مذکوربه چه شکلی بود که اینان را به سمت انجام یک جنگ دیگر علیه اسرائیل ترغیب کرد؟
همچنان که گفتیم ، گفتمان ناصریسم در جهان عرب بسیار نفوذ کرده بود بویژه که عبدالناصر در دو زمینه پیروز شده بود: یکی ملی کردن کانال سوئز ودیگری مقاومت در برابر حمله سه جانبه اسرائیل، انگلستان وفرانسه به کانال سوئز در 1956. ضمنا مطرح کردن ناسیونالیسم عربی و اندیشه پان عربیسم یا وحدت جهان عرب از طریق نطق های طولانی وآتشین محبوبیت وسیعی برای عبدالناصر پدید آورده بود. علاوه بر این عبدالناصر موفق شده بود در چارچوب یک سیاست سوسیالیستی اقدامات مفیدی در زمینه اصلاحات ارضی به سود کشاورزان ( فلاحین) در وادی نیل ودلتا انجام دهد. در کل از نظر روانی هویت عربی در چارچوب افکار عبدالناصر تعریف می شد ومهمترین شعار وی در مورد فلسطین این بود که " ما أخذ بالقوة لا یسترد إلا بالقوة" یعنی آنچه را که به زور از ما گرفته اند تنها با زور باید بازپس بگیریم. این شعار در سوریه وعراق پس از کودتاهای ناسیونالیستی بسیار طرفدار داشت. همچنین است در لبنان که در 1958 دستخوش یک حرکت انقلابی شد که به ورود نیروهای امریکایی به ساحل بیروت انجامید. البته وضع اردن با دیگر کشورها فرق داشت. رژیم اردن از یک سو بسیار ضعیف وشکننده ودر معرض خطر بود واز سوی دیگر چاره ای نداشت جز این که با موج غالب در جهان عرب حرکت کند.
· شاید عمر روابط و مسائل میان صهیونیست ها و اعراب به چندین دهه پیش از تاسیس اسرائیل در 1948 بازگردد در این حد فاصل مسائل و حتی جنگ های مختلفی بین طرفین رخ داده استدر میان این حوادث اصولا جنگ شش روزه دارای چه اهمیتی در تاریخ روابط میان اعراب(به خصوص فلسطین) با اسرائیل است؟
جنگ شش روزه ژوئن 67 بی تردید سراغاز فصل جدیدی از تحولات در منطقه خاورمیانه است. در این جنگ که شکست سختی به کشورهای عرب وارد آمد نوار غزه وسراسر صحرای سینا تا کانال سوئز، همچنین بلندی های جولان در سوریه و کرانه باختری رود اردن شامل قدس شرقی توسط اسرائیل اشغال شد. در نتیجه ضربه سختی به ناصریسم وارد شد. جمال عبدالناصر با پذیرش مسؤولیت شکست استعفا داد اما مردم مصر بلافاصله به خیابان ها ریختند وبا فریاد های " می جنگیم.. می جنگیم " عبدالناصر را وادار به بازگشت از استعفا کردند. از این به بعد جمال عبدالناصر با درک اشتباهات ونقاط ضعف به بازسازی ارتش مصر وآماده شدن برای جنگ بعدی همت گماشت که البته در 1970 وفات کرد. آن دسته از رژیم های عرب مخالف عبدالناصر فرصت عرض اندام یافتند وکم کم زمزمه هایی شنیده شد که نمی توان اسرائیل را نابود کرد وچاره ای جز مذاکره نیست. همین زمزمه ها باعث شد که در کنفرانس سران عرب در 1969 در خرطوم (سودان) سه اصل نه مذاکره ، نه صلح ونه شناسایی اسرائیل تصویب شود که این کنفرانس به "کنفرانس سه نه!" معروف شد. تحول مهم دیگر آغاز نا امیدی ملت فلسطین از ارتش های عرب وروی بردن به مقاومت وتشکیل سازمان های فتح . جبهه خلق و... در اردن و سپس در لبنان بود. از این به بعد ما شاهد اوج گرفتن عملیات چریکی مقاومت در دره اردن ودر جنوب لبنان هستیم، وضعیتی که تا سال 1982 ادامه یافت وپس از آن نوع دیگری از مقاومت یعنی مقاومت اسلامی در لبنان وفلسطین آغاز شد.
· به راستی چگونه چهار کشوری که به نظر می رسید از نظر ادوات نظامی و تعداد نفر وضعیت برتری بر صهیونیست ها داشتند ظرف مدت شش روز به بدترین شکل ممکن شکست می خورند مهم ترین علل شکست اعراب از اسرائیل را در این جنگ چه می دانید؟
در این مورد به علل فراوانی می توان اشاره کرد. شاید مهمترین علت این باشد که آنها دچار خود فریبی شدند و با نداشتن اطلاعات دقیق از قدرت خود وقدرت دشمن وارد جنگ شدند. بخصوص در مصر دستگاه های اطلاعاتی اطلاعات نادرستی به تصمیم گیران سیاسی می دادند که خود ناشی از فقدان فضای دموکراتیک و گسترش فرهنگ چاپلوسی وتملق بود. در این جنگ دستگاه های اطلاعاتی بسیار ضعیف عمل کردند واین باعث شد که نیروی هوایی ارتش صهیونیستی در همان روز اول جنگ با حملات غافلگیر کننده، نیروی هوایی مصر را روی زمین نابود کند. مصری ها که رادارها و پدافند هوایی خود را در سمت شرق متمرکز کرده بودند ناگهان دیدند که نیروی هوایی دشمن از سمت غرب حمله کرد. پس از این حمله برق اسا وخارج کردن نیروی هوایی مصر از صحنه کارزار، واحدهای پیاده وزرهی ارتش مصر در صحرای سینا بدون پوشش هوایی ماندند وبه راحتی هدف بمباران هوایی اسرائیل قرار گرفتند که در نتیجه هزاران سرباز مصری شهید یا اسیر شدند. در یک کلام، مصر وجهان عرب فریب تبلیغات خود را خوردند وبه اتکای قدرتی وهمی که در اثر تبلیغات گمراه کننده ساخته وپرداخته بودند وارد جنگ شدند و شکست خوردند.
· این شکست چه تاثیراتی بر روابط میان کشورهای عربی با یکدیگر گذاشت؟
البته به رغم این شکست ، مصر وسوریه به هماهنگی با یکدیگر ادامه دادند واین هماهنگی پس از وفات عبدالناصر وروی کار آمدن محمد انور سادات ادامه یافت ودر جریان جنگ اکتبر 1973 به اوج خود رسید. رژیم اردن که کرانه باختری را از دست داده بود ارتباطات بسیار محرمانه ای را با اسرائیل آغاز کرد. عربستان سعودی وکشورهای عرب خلیج فارس از یک سو تا حدودی از کابوسی موسوم به ناصریسم رها شدند واز سوی دیگر مجبور بودند کمک های مالی خود به مصر وسوریه را افزایش دهند. در لیبی نیروی تازه نفسی به نام معمرقذافی با پولی هنگفت ظهور کرد که می توانست کمک خوبی برای مصر باشد اما به گفته محمد حسنین هیکل دولت مصر نمی توانست به وی اعتماد کند. مشکل تازه ای که برای عبدالناصر پیش آمد تضاد بین مقاومت فلسطین وحاکمیت دولتها در اردن ولبنان بود که وی بسیار کوشید راهی برای حل این تضاد بیابد. به رغم راه حل های موقت، این تضاد بعدا در 1970 به جنگ بین ارتش اردن وسازمان های فلسطینی وسپتامبر سیاه انجامید ودر لبنان زمینه ای برای یک جنگ داخلی شد که از 1975 آغاز شد وتا 1989 ادامه یافت. با همه این احوال، به دلیل احساس تحقیری که در کل جهان عرب وجود داشت نوعی همبستگی به چشم می خورد که در کنفرانس خرطوم تجلی یافت.
· شکست اعراب از اسرائیل چه تاثیراتی بر مسائل داخلی این کشورها از جمله رشد نظامی گری، رشد یا افول بنیادگرایی اسلامی و سایر جنبش های داخلی در کشورهایی مانند مصر،اردن، سوریه،عراق و... داشته است؟
البته در آن دوران ایدئولوژی غالب در جهان عرب ناسیونالیسم و اندیشه های چپ بود وچیزی به نام اسلامگرایی یا بنیادگرایی وجود نداشت بخصوص که اخوان المسلمین در مصر تحت تعقیب وبازداشت بودند وبه کادرسازی وفعالیت فرهنگی روی برده بودند. کلا دهه 60 و70 میلادی در جهان عرب دوران اوج ملی گرایی است و بیداری اسلامی پس از انقلاب اسلامی ایران در 1979 به بعد بروز وظهور می کند.
· جنگ 1967 درست درزمانی به وقوع پیوست که نظام بین الملل دومین دهه از دوران جنگ سرد را سپری میکرد و تنها پنج سال از بحران موشکی کوبا سپری می شد در دوره ای که هریک از طرفین به دنیال بسط نفوذ خود در نقاط مختلف دنیا و از جمله در خاورمیانه بودند حال دو ابر قدرت امریکا و شوروی هریک چه نقشی و مواضعی در قبال جنگ شش روزه داشتند؟
در این جنگ آمریکا از اسرائیل، وشوروی از مصر وسوریه حمایت می کرد. این حمایت جنبه های مختلف نظامی، سیاسی واطلاعاتی داشت. البته حمایت آمریکا از اسرائیل بسیار کامل بود وقابل مقایسه با حمایت شوروی از اعراب نبود. شاید به این دلیل که شوروی ها پیروزی اعراب را به صلاح نمی دانستند . شاید بتوان گفت که شوروی ها تا حدودی دچار یک دوگانگی بودند: از یک سو شکست اسلحه شرق در برابر اسلحه غرب برایشان خوشایند نبود واز سوی دیگر شکست اعراب باعث می شد که آنها بیش از پیش به شوروی وابسته شوند. اما در هر حال آن دو در شورای امنیت برای صدور قطعنامه 242 ودرخواست عقب نشینی اسرائیل از اراضی اشغالی اعراب اتفاق نظر داشتند.
· همانطور که اشاره کردید میزان حمایت شوروی از اعراب به گونه ای نبود که باعث پیروزی آنها بر اسرائیل شود و حتی پاره ای اتهامات در خصوص دادن تعمدی اطلاعات اشتباه از سوی شوروی به متحدین عرب اش همچنان تا به امروز وجود دارد حال این شکست چه تاثیری بر دوری بر دوری یا نزدیکی اعراب با دو ابر قدرت امریکا و شوروی داشت؟
با توجه به شرایط نظام دوقطبی وجنگ سرد، مصر وسوریه بیش از پیش به شوروی نزدیک شدند زیرا اسلحه آنها شرقی بود وشوروی با زدن پل هوایی با قاهره ودمشق به سرعت نسبت به جایگزین کردن سلاح های جدید به جای سلاح های از دست رفته اقدام کرد. در مقابل تنفر از امریکا به دلیل حمایتش از اسرائیل بالا گرفت. این وضعیت تا زمان جنگ اکتبر 73 وعبور ارتش مصر از کانال سوئز ونابود کردن استحکامات بارلو ادامه یافت. بعدا انور سادات رفته رفته به سوی بلوک غرب گرایش یافت وبا اخراج مستشاران شوروی وآغاز سیاست اقتصاد باز به سوی امریکا ودر نهایت صلح با اسرائیل روی برد در حالیکه سوریه همچنان به سیاست ضد امپریالیستی خود ادامه داد. اما در عراق رژیم بعثی بیشتر شعارهای انقلابی می داد ولی عملا نه فقط هیچ کمکی به سوریه نمی کرد بلکه به بهانه های ایدئولوژیک از هیچ اقدامی علیه رژیم حافظ اسد نیز خوداری نمی کرد.
· اما از سوی دیگر میدان نبرد اسرائیلی ها بودند که توانستند شکست سنگینی بر اعراب وارد کنند در کل مهم ترین نتایج حاصله از این پیروزی در ابعاد مختلف سیاسی، ژژئوپولتیک و... برای رژیم صهیونیستی چه بوده است؟
رژیم صهیونیستی پس از پیروزی در همه جبهه ها وبا احساس سرمستی از این پیروزی اسطوره ارتش شکست ناپذیر را آغاز کرد واز یک سو در رابطه با غرب کوشید ثابت کند که این رژیم با ارتش نیرومند خود قادر است منافع جهان غرب را در خاورمیانه تحقق بخشد. از سوی دیگر در رابطه با جهان عرب کوشید نظریه ارتش شکست ناپذیر را جا بیاندازد وعربها را به قبول شکست وادارد وروحیه شکست پذیری را در جوامع عربی گسترش دهد. واقعا هم عکس های مربوط به تسلیم هزاران نفر از سربازان مصری در صحرای سینا ونیز پیاده روی موشه دایان، وزیر جنگ و دیگر فرماندهان ارتش صهیونیستی با لباس کامل نظامی در کوچه های حرم قدسی در بیت المقدس شرقی دل هر فرد عرب ومسلمان را به درد می آورد.
از نظر رژیم صهیونیستی این پیروزی آغاز تشکیل اسرائیل بزرگ بود. آنها کرانه باختری رود اردن را بخشی از سرزمین توراتی وآبا واجدادی خود می دانند وآن را یهودا وسامره می خوانند لذا از همان آغاز کار بیت المقدس واحد را به عنوان پایتخت ابدی اسرائیل معرفی کردند وشروع به از بین بردن مقدسات اسلامی ومسیحی در قدس ونیز شهرکسازی در کرانه باختری کردند. آنها همچنین بلندی های جولان را به بهانه های امنیت استراتژیک به خاک خود ملحق کردند. در صحرای سینا نیز ضمن بهره برداری از چاه های نفت، استحکامات کم نظیر بارلو را در کرانه شرقی کانال سوئز ایجاد کردند تا ضمن کنترل این آبراه استراتژیک، مانع از آن شوند که مصری ها به فکر عبور از کانال بیافتند.
· حال گریزی به ایران به عنوان یک یاز کشورهای مهم منطقه بزنیم از زمان وقوع کودتای جمال عبدالناصر در 1954شاهد تیره شدن روابط میان ایران و مصر هستیم از این زمان به بعد محمدرضا شاه شهلوی هیچ گاه از گزند انتقادهای تند و آتشین ناصر در سخنرانی های مختلفش در امان نبوده است پس از شکس اعراب از اسرائیل، مواضع نظام شاهنشاهی ایران در قبال جنگ شش روزه چه بود؟تحلیل شما از این مواضع چیست؟
البته رژیم شاه در ایران به چند دلیل از شکست عربها بویژه مصر خوشحال بود: نخست به دلیلی که شما اشاره کردید یعنی خصومتی که با جمال عبدالناصر داشت. دوم آنکه رژیم شاهنشاهی پیروزی اعراب ووحدت آنها وبطور کلی اندیشه پان عربیسم را به سود امنیت ومنافع ملی ایران نمی دانست. سوم به دلیل روابط ویژه ای که با آمریکا واسرائیل داشت ونقشی که در خلیج فارس بازی می کرد. اما به هر حال این رژیم مجبور بود به عنوان یک کشور اسلامی مراعات ظاهر را بکند ولذا رژیم ایران از همان آغاز خواستار عقب نشینی اسرائیل از اراضی اشغالی اعراب شد و شاه حتی اسرائیل را متهم به" گردن کلفتی" کرد. بخشی از این موضعگیری نیز به شرایط داخلی ایران مربوط می شد زیرا ملت ایران بویژه دانشجویان ومراجع دینی تحولات جبهه را دنبال می کردند و از پیشروی ارتش صهیونیستی بسیار خشمگین بودند.
· تا چه میزان شکست اعراب از اسرائیل د رجنگ شش روزه در وقوع صلح میان دو کشور عربی مصر(1979) و اردن(1994) با اسرائیل تاثیر داشته است؟
طرح های صلح بیشتر مربوط به دهه 80 میلادی بویژه محاصره سازمان های فلسطینی در بیروت در جنگ 1982 و پذیرفته شدن استراتژی صلح به جای جنگ توسط یاسر عرفات است. تا آن زمان عرفات حتی قطعنامه 242 را قبول نداشت وپذیرش این قطعنامه برای خروج از لبنان به وی تحمیل شد. وانگهی بعد از شکست 1967 ما جنگ اکتبر 1973 را داریم که ارتش مصر از کانال سوئز عبور کرد. در واقع مصری ها شکست 1967 را به یک فرصت تبدیل کردند وبا درس گرفتن از این شکست توانستند در 1973 به پیروزی برسند. شخصا معتقد نیستم که شکست سال 67 نقشی در پذیرفتن طرح های صلح داشته است. بر عکس، این شکست از یک سو انگیزه ای برای بازسازی ارتشها و اجتناب از اشتباهات گذشته شد واز سوی دیگر به تشکیل نهضت های مقاومت انجامید.
· مواضع سازمان ملل متحد در قبال جنگ شش روزه از هنگام وقوع آن تا به امروز چه بوده است؟ تحلیل شما از این مواضع چه است؟
سازمان ملل بلافاصله وارد عمل شد ومهمترین کار آن تصویب قطعنامه 242 شورای امنیت در تاریخ 22 نوامبر 1967 وپس از آن قطعنامه 338 بود که در واقع بیشتر راهکار اجرایی قطعنامه 242 بود. در قطعنامه 242 عقب نشینی اسرائیل از اراضی اشغالی در خواست شده است با این حال در آن زمان نه عربها ونه اسرائیل این قطعنامه را نپذیرفتند واجرا نکردند: اسرائیل به این دلیل که حاضر به عقب نشینی نبود وعرب ها به این دلیل که این قطعنامه در بطن خود شناسایی اسرائیل را داشت. البته بعدها در دهه 80 با مطرح شدن طرح های صلح مانند طرح فهد وطرح فاس ودر نهایت طرح امیر عبدالله از عربستان سعودی، این قطعنامه اساس همه این طرح ها قرار گرفت زیرا کشورهای عرب به این نتیجه رسیدند که اسرائیل را به رسمیت بشناسند به شرط آنکه طبق قطعنامه 242 از اراضی اشغالی عقب نشینی کند تا دولت فلسطینی در کرانه باختری ونوار غزه تشکیل شود که البته اسرائیل به هیچ وجه موافق نبود وهمه طرح های صلح را رد کرد.
· بسیاری از کشورهای جهان، سازمان ملل متحد و حتی باراک اوباما( در سخنرانی اخیر خود در وزارت خارجه) از اسرائیل خواسته اند به پشت مرزهای 1967 بازگردد اما این خواسته از سوی صهیونیست ها هرگز مورد توجه قرار نگرفته است، شما فکر می کنید در چه صورتی اسرائیل مجبور به بازگشت به پشت مرزهای 1967 خواهد شد؟
موضوع بازگشت اسرائیل به مرزهای قبل از جنگ ژوئن 67 واقعیت ندارد وبیشتر لز این مسأله به عنوان یک سراب برای فریب دادن اعراب استفاده می شود. اسرائیل هر گز قدس شرقی را رها نمی کند وبارها اعلام کرده که قدس واحد پایتخت ابدی اسرائیل است واین موضوع قابل مذاکره نیست. بدیهی است که هیچ مسلمانی نمی تواند از قدس وحرم قدسی ومقدسات اسلامی ودر رأس آنها مسجد الاقصی یعنی نخستسن قبله مسلمین چشم بپوشد. اسرائیل همچنین کرانه باختری را بخشی از سرزمیت توراتی می داند وهر گز با مذاکره از آن عقب نخواهد نشست. آنها آنقدر شهرکسازی کرده اند که چیزی جز چند جزیره محاط در انبوه شهرک های یهودی نشین برای پس دادن نمانده است. قبل از اوباما و جورج بوش، بیشترین تلاش را بیل کلینتون برای حل مسأله به عمل آورد که به شکست انجامید. لذا آنهایی که از از بازگشت به مرزهای سال 67 سخن می گویند شرط معاوضه یا مبادله اراضی را هم اضافه می کنند بدین معنی که اسرائیل قسمت هایی از کرانه باختری را در اختیار داشته باشد ودر مقابلاز صحرای نقب مقداری اراضی به فلسطینی ها بدهد، اراضی خشک وبی مصرفی که به هیچ کار نمی آید! این همان طرح اریل شارون است که گفته بود حاضر است حداکثر 42 درصد کرانه باختری را رها کند تا دولت فلسطینی در نهایت در کمتر از 2 درصد از خاک فلسطین تاریخی تشکیل شود. تازه این موجودیت جدید فاقد مرز وحاکمیت سیاسی خواهد بود و ارتباطی با جهان خارج نخواهد داشت مگر از طریق اسرائیل یعنی دولتی بدون حاکمیت وبدون روابط خارجی وبدون اقتصاد مستقل وآزاد که یک شیر بی یال ودم و اشکم است. ازاین گذشته، مسأله 4 میلیون آواره فلسطینی در خارج بدون حل می ماند وآنها حق بازگشت به میهن خود را نمی یابند. در مقابل این بذل وبخششها، اسرائیل وآمریکا خواهان آنند که فلسطینی ها وعربها اسرائیل را به عنوان یک" دولت یهودی" بشناسند ولین بدان معنی است که یک ونیم میلیون عرب فلسطینی ساکن اسرائیل باید اخرج شوند. در کل به نظر می رسد که طرح بازگشت به مرزهای 67 یک دروغ بزرگ است وکلاه گشادی است که می خواهند بر سر فلسطینی ها بگذارند. واقعیت این است که در چنین شرایطیآدم به یاد گفته معروف جمال عبدالناصر می افتد که آنچه با زور از دست رفته باید با زور بازپس گرفت. اسرائیل زبانی جز زبان زور نمی شناسد وتنها با این زبان می توان با این رژیم نژاد پرست که همه قوانین ومقررات بین المللی وانسانی را زیر پا گذاشته است سخن گفت.