ما ایرانیان، بر اساس علایق و برداشت های شیعی - ایرانی خود همواره مروج تعامل و گفت وگو هستیم. باور ایرانی که ریشه در عرفان، اخلاق و حکمت اسلامی دارد، بر اجرای صلح و عدالت تاکید دارد و گفت وگوی جهانی، باور مشتر ک ماست؛ ولی متاسفانه در دنیای امروز در دو سوی اسلام و غرب نشانه ای از تعامل و همنشینی و هم گفتمانی میان دو حوزه تمدنی جهان امروز دیده نمی شود.
بشارت قرآنی ما و آرمان و آرزوی ما این است که گفتگو کنیم. پیامبر بزرگوار اسلام با پیام گفتگوی خود راه به قلب ها گشود. رسالت پیامبر جهانگیری بر اساس اخلاق گفتگو بود. ایشان به خسروپرویز و نجاشی دیگر قدرتمندان جهان آن روزگار پیغام گفتگو فرستاد و ایشان را به اسلام دعوت کرد. در فتح مکه پیامبر مکرم اسلام بزرگترین رسالت خود را با اخلاق دنبال می کند. زمانی که سعد بن معاذ شمشیر می چرخاند و رجز می خواند که «الیوم، یوم الملهمه» امروز روز جنگ و انتقام است، نبی مکرم اسلام شعار وی را اصلاح کرده و می فرمایند «الیوم یوم المرحمه»، امروز روز رحمت و بخشش است. این درحالی است که مکه دشوارترین و سخت ترین روزها را برای پیامبر و اصحابش رقم زده بود.
ما بر اساس همین مبانی فرهنگی دینی خود می خواهیم مسائل جهان را از این زاویه ببینیم و منادی فرهنگ، اندشیه و گفتگو باشیم ولی واقعیت دنیای امروز بسیار با آمال و آرزوهای ما فاصله دارد. جهان امروز، پیچیدگی های زیادی در این خود دارد و اگر این پیچیدگی ها مورد تدقیق قرار نگیرد حاصل آن آب در هاون کوبیدن خواهد بود. در سال 2001 و در زمانی که بخت و اقبال بر دوش دوستان اصلاح طلب ما بود، چند ترمینولوژی اساسی در سیاست خارجی ایران وارد شد که یکی از آنها یعنی گفتگوی تمدنها جنبه بین المللی پیدا کرد. سید محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت کشورمان این نظریه را در برابر برخورد تمدن ها هانتینگتون و پایان تاریخ فوکویاما مطرح کرد. اما صدای گفتگوی تمدن ها در دوران پس از 11 سپتامبر و لشگرکشی آمریکا و متحدانش به افغانستان و عراق ناپدید شد. نظریات افرادی همچون برنارد لوئیس، مایکل لدین از مراکز تحقیقاتی و دانشگاه ها به مهم ترین مراکز قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان رسید و دولت بوش هشت سال جهان را به جنگ کشیدند. آنها به دنبال جهانی سازی مبتنی بر لیبرال دموکراسی بودند.
در مقابل خانم آنه ماری شیمل، ادوارد سعید، سید محمد خاتمی و صدها متفکر اسلام شناس نگاه دیگری به جهان داشته اند. اما متاسفانه طول موج صدای منادیان گفت وگو کوتاه بوده است. امواج پیام شان راه به جایی نمی برد. آنه ماری شیمل، متاثر از تصوف ایرانی عاشق شرق می شود ولی او و پیام او آن قدرت رسانه را ندارد؛ فریاد مرحوم ادوارد سعید را کوتاه کردند؛ صدای این شرق شناسان قائل به گفتگو در مقابل بوق های رسانه هایی که برجنگ و نفرت می کوبند، عدد و رقمی محسوب نمی شود. خردمندان جهان کم نیستند ولی در قدرت نیستند و در در مشتاقی و مهجوری به سر می برند. کسانی در قدرت هستند که از جنگ های صلیبی سخن می گویند و نتیجه عملیاتی شدن اندیشه ها و نظریاتشان چند صد هزار کشته در افغانستان و عراق به جا گذاشته است. اینان به دنبال تعامل و گفتگوی اسلام و غرب نیستند؛ شاید در شعار سخن از گفتگو به میان می آورند، ولی در عمل به اسلام به گونه ای دیگر نگاه می کنند. آنها مروجان واقعی اسلام هراسی اسلام ستیزی هستند.
در حالی که صدای شیمل، سعید و دیگر خردمندان در جهان امروز مهجور است، صدای قدرت و صدای غالب صدای متفاوتی است. صدایی غالب است که بعد از جنگ سرد واقعیت قدرت و جهان را یک طرفه دید و قوانین بین المللی را فارغ از حق دیگران تدوین و تنظیم کرد. صدایی که در زمان لازم از این قواعد و سازمان ها استفاده می کند و زمانی که در راستای اهداف آنها عمل نکند آن را بی مصرف می خوانند و آنها را دور می زنند و از قوانین بین المللی سر باز می زنند و عدول می کنند. تعبیری که رایس به کار برد و سازمان ملل را کاملا بی مصرف (absolutely useless) خواند پژواک این صدا بود. این نگاه در زمانی دیگر از همین سازمان برای حل و فصل مشکلات خود در گوشه گوشه جهان استفاده می کند. وقتی درست دقت کنیم می بینیم نیکلاس سارکوزی، رئیس جمهور سابق فرانسه با شعار تعامل با مسلمانان به قدرت رسید ولی به ستیز با مسلمانان رسید. او پیش از به قدرت رسیدن از مدارای با مسلامانان سخن می گفت و به مساجد امکانات داد ولی وقتی به قدرت که رسید شیوه دیگری در پیش گرفت. ریشه یهودی او و لابی صهیونیستی فرانسه او را به اسلام ستیزی کشاند. نتیجه آن این شد که مسلمانان از او رویگردان شدند و اولاند به پشتوانه رای سه میلیونی مسلمانان رای آورد. با این حال اولاند هم تحت فشار نئوکان های جدیدی که وزارت خارجه و سیاست خارجی فرانسه را احاطه و اشغال کرده اند، معلوم نیستن چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد.
نعره جنگ همان صدای خشنی است که از حنجره بوش در دوران جنگ برون آمد و فریاد جنگ های صلیبی را نوید می داد و طبل اسلام هراسی و اسلام ستیزی را به صدا در آورده بود و صدها هزار انسان را در افغانستان و عراق قتل عام کرد. بازتاب این صدا، همان صدایی که در کوه های صعب العبور افغانستان از حنجره بن لادن و ایمن الظواهری برون می آمد که جامعه غرب را جامعه کفر می پندارد. حتی جامعه اسلامی منهای جهاد را جامعه جاهلی بدتر از کفر می پندارند. در میان این صداها، ما پیام گفت وگو داریم ولی صدای ما صدای کوچک و بی پژواکی است. جهان غرب رو در روی دنیای اسلام ایستاده است و نتیجه اش گفتگو نخواهد بود.
بنابراین اختلاف ها و تضادها عمیق تر از مبانی گفت وگو هستند و مسیر قدرت در جهان اختلافات و واگرایی را می افزاید. واقعیت جهان با چیزی که دوست داریم متفاوت است. کسانی امروز قدرت را در جهان در دست دارند که اگر منافعشان اقتضاء کند تمامی یک میلیارد و پانصد میلیون مسلمان را می کشند. ما در یک دهه گذشته مدعی مکتب گفتگو بوده و هستیم و صدها کنفرانس در این راستا برگزار کرده ایم ولی اسلام هراسی واقعیتی است که نمی توان آن را کتمان کرد. اختلافات ماهوی ما با غرب امروز نباید در سودای گفتگو و تفاهم فراموش شود. ما در برداشت مان از صلح و برداشت مان از حقوق بشر و مباحث جدی بین المللی که وضع شده اند به صورت جدی مشکل ماهوی داریم چون همه ابزارهای حقوقی ماهیت سیاسی دارند.
ببینیم در همین یکصد و اندی سال گذشته غرب با دنیای اسلام چه کرده است. چند پاره شدن خلافت عثمانی، حذف اسلام از جامعه ترکیه، اشغال سرحدات دنیای اسلام در آسیای مرکزی و قفقاز توسط استعمار روسیه، تسلط بر شمال آفریقا و ممالک آن سوی مدیترانه از سوی استعمار فرانسه و حاکمیت استعمار انگلیس در شبه قاره هند، نمونه هایی از این تجاوزات هستند. آن چه در دو دهه گذشته رخ داده است حقیقت به واقع پیوسته، خدمات متقابل بین اسلام و غرب نیست. بلکه غرب در ضمن اردوگاهی سیاسی- ایدئولوژیک است. هدفش تحقق لیبرال دموکراسی به عنوان ایدئولوژی واحد در جهان امروز است. جهان اسلام نه تنها به جهانی شدن و ترویج مبانی لیبرال دموکراسی غرب نه تنها خوشبین نیست، بلکه به آن عمیقا به عنوان نقطه خطر می نگرد.
امروز هم چالش جدی که غرب با اسلام دارد پدیده بازگشت اسلام به صحنه اجتماعی است. نفوذ اسلام در صحنه اجتماعی ـ سیاسی است و نتیجه اش نفی قدرت، نفی استعمار و نفی خشونت و نفی اشغال است. از این رو هدف اتاق فکر غرب زمین گیر کردن بیداری اسلامی است.
بنابراین جهان اسلام باید به این موضوع توجه کند. اختلافات ما با اخوان المسلمین نباید ریشه دار تلقی شود و از چشم اختلافات ایدئولوژیک به آن نگریسته شود، بلکه به برخی بی سلیقگی ها و مشکلات رفتاری باز می گردد. چالش جدی امروز ما فقط مباحث اسراییل و پدیده دولت یهودی و غصب سرزمین امت اسلامی نیست، بلکه چالش مهم، جهانی سازی و تحمیل لیبرال دموکراسی غرب و زایل شدن منافع دنیای اسلام است.
دموکراسی، عدالت، آزادی و حقوق بشر شعارهای ارزشی و زیبایی در متن تحولات اجتماعی هستند ولی آنگاه که با ایدئولوژی لیبرالیسم یا لیبرال دموکراسی غربی پیوند بخورد تبدیل به ایدئولوژی سیاسی غرب می شود. غرب سیاسی سر سازگاری با جهان اسلام واحد و امت اسلامی هوشیار و بیداری اسلامی هدفمند ندارد. هرجا که سخن از وحدت امت اسلامی برآید، آن جا آمریکا و اسراییل و متفکران شان فوری حضور پیدا می کنند و خیانت جدی و آشکار برخی سران اسلامی نتیجه تلاش طرف غربی است. تلاش مکتب فکری برنارد لوییس و دیگرانی که در چارچوب فکری او قلم و قدم می زنند و از این راه به قدرت آمره دست یافتند نشان از ناسازگاری غرب و اسلام دارد؛ چند جنگ خشونت آمیز نتیجه همین تفکرات است.
قسمت عمده ای از آن ایدئولوژی، جهانی سازی و تحمیل یک جریان غالب دیگری است که از حنجره کلیساسی سیاسی بیرون می آید. مسیحیت سیاسی، امروز ماهیت خود را عوض کرده است و پا به صحنه گذاشته است. نباید فراموش کنیم که بنیادگریایی مذهبی قبل از اسلام در مسیحیت و یهودیت شکل گرفت؛ اسحاق رابین قربانی بنیادگرایی یهودی بود. فعالیت بنیادگرای مسیحی امنیت مردم آمریکا را به مخاطفه انداخته است.
بر این اساس، باورمن این است که کلام و سخن ما در جهان اسلام، سخن از منطقه احیای هویت دینی و ترویج فرهنگ گفتگو و تعالی بشریت هستیم ولی آیا گفتگوی اسلام و غرب عینیت پیدا کرده است ؟ متاسفانه این اتفاق نیفتاده است و ما از این آرمان فاصله پیدا کرده ایم. امروز ما باید پاسخ رضایت بخشی به این سوال بدهیم که آیا همانطور که اسلام و ایران خدمات متقابل داشتند، اسلام و غرب هم می توانند در کنار یکدیگر بنشینند؟ باید بتوانیم مخالفین گفتگو را قانع کنیم که اسلام و غرب می توانند خدمات متقابل داشته باشند ولی تجربه ما نشان می دهد که تاکنون این واقعیت محقق نشده است