اندیشه سیاسی
بنام حق جل جلاله
اندیشه سیاسی در دوران معاصر بویژه در دوره جنگ سرد و پس از آن ، تابعی از نگاه ایدولوژیک به سیاست و فرهنگ توسط متفکران قرن بیستم بوده و ایشان نیز ایدولوژی با دیدگاه لیبرال دمکراسی را از مبانی اصول تمدن غرب دانسته اند که در موسسات مهم تولید فکر امریکا ، بصورت سیستمی از ایده ها و داوری های روشن وصریح و سازمان یافته نه تنها جامعه خود را تفسیر و توجیه میکند بلکه با الهام پذیری از ارزشها نو کلاسیک خود جهت یابی برای ترسیم کنش های اجتماعی الگو ها وهنجارهایی همسو را توصیه وپیشنهاد مینمایند
وقتی ایدولوژی ابزار کنشی تاریخی ترسیم شود ان ایدولوژی بوسیله مبشران متفکر ، نه تنها اثرات مستقیم بر جامعه خود ، بلکه تاثیر گذاری بر همه جوامع هدف را ، به عنوان استراتژی اصولی اندیشه های جهان شمول ،به عنوان رسالتی تاریخی و حتی فرا تاریخی مسولیت پیدا خواهند کرد .
در همین نقطه می فهمیم که بنیانگذاران مکاتب سیاسی معاصر چون فو کویاما و یا ساموئل هانتیگتون و یا صریح تر افرادی که اندیشه جهان وطنی دارند و خود را پشت ظواهر تمدنی مردمان کوتاه فکر عرب پنهان کرده اند چون برنارد لویس و مایکل لدن ، ایدولوژی سیستمی پدید می آورند تا ایده ها و قضاوت ها مبتنی بر همان مکتب سیاسی خود را ، که با منافع جمعی که بدان باور دارند قرائت جدیدی و جدی پیدا میکند و ایدولوژی در هماهنگی با منافع و امنیت جمعی مرتبط میشوند و از درون ان مبشر اصول و مبانی است که غرب مسیحی از ان فراتر رفته و به بیان ساده تر ، برای منافع خود همه چیز را در ایجاد جنگ و نفی صلح و عدم همزیستی ترسیم میکند .
نو محافظه کاران ایدولوژی را بستر ارزشها و ایسم های جدید حود می کنند گویی برخی نظریه ها نیز تحت ارزشهای نو ظهور با رنگ رزی بر همان ارزشهای قدیم مفاهیمی را ترسیم میکند که خود بخود رابطه بین قدرت و ایدولوژی ، بیانگر محتوای اندیشه سیاسی نظام سلطه میشود واینجاست که کانون های تولید فکر با وجود چنین متفکرانی ضرورت زندگی فرا ملی و در بستر بین المللی را در امتداد قدرت برتر تعریف میکنند حتی گهگاه بانیان تفکر جدید سیاسی ایدولوژی نظام سلطه را انقدر انعطاف پذیر معرفی و میکنند که همه گونه تحفظ بازگشت به سیر قهقرایی در بستر اندیشه های نو ظهور را ، ارتجاعی نام میبرند در حالیکه ، با سرعتی وصف ناپذیر پایان عصر فضیلت ارزشهای بومی و انحطاط سنت های تاریخی را بمثابه حرکت ترقی خواهانه وغیر قابل بازگشت توصیه می کنند. من خیلی در صدد نیستم تا در این کوتاه سخن به یکباره همه دست آوردهای انسان را در امتداد استعمار و یا همه ذهن و اندیشه هایشان را تایید و یا رد کنم.
دوستان بزرگوارم :
طی دوران ماموریتم در نیویورک و پاریس و همچنین به هنگام معاونت پژوهشی وزارت امورخارجه با خیلی از صاحب نظران و متفکران نشست و برخاست و بحث و فحص داشتم با هانتیگتون که نظریه برخورد تمدنها را ارایه نمود و یا فرانسیس فو کویاما صاحب نظریه پایان تاریخ بود به کرات هم صحبت شدم اگر چه برخی برخوردار از وجدان وفترت انسانی خود باز گردند من باتجربه تاریخی و بضاعت اندک معتقدم انچه در سیستم های تحلیل سیاسی غرب رخ میدهد ان است که تنها راه چاره انسان غیر غربی پذیرش ایسم های غربی یعنی الگوی محض فرهنگ لیبرال دمکراسی میدانند
چندین بار با فرانسیس فوکویاما راجع به نقد نظریه پایان تاریخ و اخرین انسان بحث های طولانی داشتم وی به هنگام جنگ در عراق وافغانستان نیز از بسباری از مواضع خود عدول کرد و بصورت ملموس میگفت فکری که از ذهن من در بحث ماجرای پایان تاریخ تراوش کرد با نگاه ایدولوژیک و امنیت قدرت نظام سلطه، بیشتر هم خوانی داشت تا با واقعیت های جهان چند صدایی، جهان چند بعدی و متنوع فرهنگی !!!!
فوکویاما از پدر و مادری ژاپنی درسال 1952 در شیکاگو بدنیا آمد در نیویورک رشد کرد و دانش آموخته لیسانس هنردانشگاه کرنل و سپس دکتری فلسفه از دانشگاه هاروارد امریکاست وی سالها برای مراکز تحقیقاتی مرتبط با پنتاگون و دیگر موسسات تینک تنک کار میکرد و هم اکنون رییس دانشکده اقتصاد بین المللی دانشگاه جان هاپکینز امریکاست وی از جمله فیلسوفان اندیشه نو کلاسیک امریکاست که از محافظه کاران بتدریج در حال فاصله گرفتن است .
منتشر شده در فیس بوک
يکشنبه 24 شهريور 1392 2:44