ایران و آمریکا طی 30 سال گذشته مناسبات خود را از تقابل به همکاری و از همکاری به تقابل، با تجاربی گاه سخت و دشوار و گاه سهل ممتنع سپری کردهاند. در هر انتخاباتی که در این دو سوی جهان رخ داده، موجی از گمانهزنیها و تحلیلهای حسی و منطقی را به همراه داشته است، فارغ از آنکه ریشه این تحلیلهای نوستالژیک یا ریشههای عینی و واقعی را در خود جای داده باشد. اما نکته مهم این است که در منتهاالیه سیاست خارجی دو کشور، توفیقاتی که ملموس باشد و بتواند گره از کار فروبسته میان دو مملکت بگشاید دیده نشده است.
نقاط عطف مناسبات ایران و آمریکا، تابع شناخت و معرفت به نیازها، ضرورتها، تهدیدات متقابل و منافع مشترک، با در نظر گرفتن مقتضیات زمان هستند. پرسشی که در مقابل همه آنانی که مناسبات دو کشور را رصد میکنند وجود دارد، چیستی و چرایی عدم موفقیت و ناکامی و نافرجامیهای فراوانی است که باوجود خواست و علاقه طیف وسیعی از نخبگان و صاحبنظران و همچنین دولتمردان دو مملکت، پیش روی دو ملت و دو کشور قرار گرفته است.
وقتی به آسیبشناسی تاریخی روی میآوریم، میبینیم که در ادوار مختلف تمامی روسای جمهور ایران و آمریکا فرصتهای مغتنمی که برای تنظیم مناسبات و مراودات دو کشور وجود داشته است را از دست دادهاند؛ برخی گرفتار بحران تشخیص یا غرور و بیتفاوتی و یا اشتباه محاسبه واقع شده است ولی دوره کنونی، یعنی مقطع اوباما را میتوان برخوردار از استعدادهای خفته و نهفته برای اقدامی مناسب و شجاعانه دانست.
میتوان سخن از بازگویی ظرفیتهای استراتژیک و ضرورت همکاری متقابل در ابعاد و زمینههای مشترک، که تنظیم مناسبات دو طرف را فراهم کرده باشد، بیان کرد اما اینک با وقوع یک انتخابات صرف، آن هم در حد و وزن سنا و مجلس نمایندگان نمیتوان انتظار آن را داشت که فرصتی عظیم در پیشروی دو کشور بهوجود آمده است و یا بایست از آن بهعنوان واقعهای مهم یاد کرد که میتواند فضای سیاسی دو کشور را تلطیف و به هم نزدیک کند.
دو کشور ایران و آمریکا زادگاه پدیدهها هستند و دولتمردانشان اسطورههای از دست دادن فرصتها بهشمار میروند. اگر بخواهیم از تاریخ برای ادعای خود وام بگیریم مناسب است به گذشته برگردیم و به دوران مشترک روسایجمهوری (کارتر و بنیصدر با شهید رجایی) و (ریگان و آیتالله خامنهای) و (بوش اول و بیل کلینتون با هاشمیرفسنجانی) و (کلینتون و بوش پسر با خاتمی) و (بوش پسر و باراک اوباما با احمدینژاد) برگردیم و دقیق به بازخوانی بپردازیم.
اهداف روسایجمهور آمریکا در تنظیم مناسبات با ایران تا قبل از اوباما گرفتار بدبینی و بحران شناخت بوده و با فرافکنی قدرتهای فراحاکمیتی به چالش استراتژیک برای منافع و امنیت ملی ایران و آمریکا تبدیل شده است. اگر چه ایالات متحده ماهیت سلطه را همواره در قبال ایران داشته است اما 11 سپتامبر جهان را وارد دنیایی دیگر کرد. دنیایی که مفاهیم و قدرت دستخوش تحول شدند و نیازها و ضرورتها آمریکاییان را از عرش به فرش آورد و در بک مرحله کوتاه و مستعجل توانست تا حدی کم ایشان را به واقعبینی و سیاست پراگماتیستی هدایت کند. متاسفانه ایالات متحده گروگان دو جریان و حرکت افراطی یعنی بنلادنیسم و بوشیسم قرار گرفت و دوباره با فاصله پیدا کردن از واقعیات مناسبات دو کشور و فراموش کردن مفاهیمی چون امنیت و مبارزه علیه تروریسم و موضوعات آب و محیط زیست و... که همه و همه آمیخته با مسائل امروز جهانی هستند، راه انحرافی دیگر را برگزید. از سوی دیگر هر گاه ایران و آمریکا در پی تنظیم مناسبات خود بودند عناصر و عواملی مداخله میکردند که به دلیل نبود بینش و دانش و آگاهی به واقعیتهای موجود، فاصلهها بیش از گذشته میشد. لابیهای صهیونیستی و عربی و تلاش مخالفان جمهوری اسلامی بهعنوان عناصر مزاحم غیر قابلکتمان است و تلاش سلبی این عناصر در کنار وقایع تاریخی به عمیقتر شدن اختلافات دامن زده و مسائلی که باعث شده است تا ابهام میان دو کشور را بیشتر کند چون واقعه گروگانگیری و بیاعتمادی میان دو کشور. مساله ایران- کنترا، حمایت آمریکا از رژیم پهلوی و حمایت از عراق در جنگ، تحریمهای مستقیم و بلوکه کردن داراییهای ایران، عدم تامین نیاز ایران به تسلیحات در جنگ با عراق و نیاز آمریکا به نقشآفرینی ایران برای آزادی گروگان در لبنان، بیتفاوتی نسبت به نقش سازنده ایران و عدم بیطرفی آمریکا در جنگ تحمیلی، عدم پرداخت مابهازای بیطرفی ایران در جنگ آمریکا با رژیم بعثی صدامحسین، سیاست ضدایرانی مهاردوگانه ایران و عراق و بسط تحریمها در مورد ایران، سیاست براندازی نرم و تامین بودجه علیه ایران و بیتوجهی به نقش عظیم و ایجابی ایران در مبارزه با تروریسم القاعده در افغانستان و عراق، همه عواملی شدند تا دیوار بیاعتمادی بین دو کشور قطورتر از قبل شود. ایران در واقعه 11 سپتامبر در کنار ملت آمریکا ایستاد و از نخستین کشورهایی بود که نهتنها این حادثه را محکوم کرد بلکه به دلیل اشتراک استراتژی در مقابله با تروریسم، کمکهای اطلاعاتی و تکنیکی زیادی به آمریکا کرد. رویداد 11 سپتامبر 2001 زمینه و بهانهای شد تا ایالات متحده رویکردی تاکتیکی برای دسترسی به اهداف خود در افغانستان و عراق در سطح منطقهای و جهانی داشته باشد. اعلام جنگ علیه تروریسم و جنگ پیشگیرانه در افغانستان و عراق، رویکرد نوین امنیتی آمریکا در منطقه بود که حاوی پیامدهای حساس و اثرگذار در خاورمیانه بود و در تحقق و نیل به این سیاست و استراتژی، آمریکا نگاهی تاکتیکی به همکاری با ایران داشت که دارای تجارب مهمی بود؛ اگر چه این رویکرد برای ایران تلخ بود و متهمان پرونده 11 سپتامبر بهتدریج با لابی و فرافکنی علیه ایران به تغییر ذهنیت آمریکاییها پرداختند. آنچه پس از 11سپتامبر رخ داد همکاری صادقانه از جانب ایران و رفتاری دوگانه از جانب آمریکا بود که در نتیجه این پارادوکسها فضای همکاری به خصومت و تقابل کشانده شد.
با وجود نیازهای استراتژیک ایران و آمریکا به یکدیگر و فراهم بودن نسبی شرایط گفتوگو، چشمانداز ورود به گفتوگوی مستقیم و استراتژیک همچنان در هالهای از ابهام قرار گرفته و میتوان اینگونه ارزیابی کرد که اوباما پس از دو سال تجربه، قربانی همان سیستم سنتی سیاسی ایالات متحده شد و نتوانست گامی شجاعانه برای برقراری رابطه با ایران بردارد و استراتژی سلطه در جهان با ادبیات آرامتری توسط رئیسجمهور ایالاتمتحده با رویکردی یکجانبهگرایانه دنبال شد. او البته با همراهسازی بخشی از جامعه بینالملل اقدام به تداوم سیاستها و اقدامات کرد. حاصل این فرآیند دور شدن از اهدافی بود که در قولهای انتخاباتی پرزیدنت اوباما بود؛ اگر چه با برخی مانورها توانسته تا حدی از آلام خود بکاهد اما در موضوع ایران نتیجهبخش نبودن سیاستهای رسمی و بیاعتمادی دوطرف به اهداف یکدیگر از ورود به گفتوگوهای مستقیم و همچنین هرگونه گشایش در راستای تأمین منافع و امنیت ملی و به تبع آن عدم کاهش ریسک سیاسی را به همراه داشته است. من تصور نمیکنم پدیده انتخابات «نیاز متقابل استراتژیک» برای آمریکا، و ایران همراه آورده باشد اگر چه اوباما به مردم آمریکا وعده داده تا نیروهای ایالات متحده را طی دو مرحله در تابستان 2010 و تابستان 2011 از عراق خارج کند و وضعیت در افغانستان نیز همچنان مبهم است و نیروهای طالبان به سرعت در حال بازگشت هستند. وضعیت در سرزمینهای اشغالی بحرانی است و لبنان آبستن حوادث تلخ دیگری است. وضعیت دولت اوباما هم پس از انتخابات چندان مطلوب نیست و ایران مساله جدی مباحثات سیاست داخلی ایالات متحده شده است. اکنون تقابل در تاکتیکها نیست و به استراتژیها کشانده شده و نیاز استراتژیکی برای ایران و آمریکا را کاسته است و گفتوگوی مستقیم و استراتژیک ایران و آمریکا الزاماً در چنین فضایی معنی ندارد. اگر چه دو طرف دارای منافع حیاتی هستند ولی نقد کردن آن درشرایط تهدید، هزینهساز بوده است. سوال جدی اینجاست آیا با توافقات دو سوی آتلانتیک در اتخاذ تحریمهای جدید چندجانبه و یکجانبه علیه جمهوری اسلامی ایران، آیا ظرفیت و استعدادی برای ورود به گفتوگوی مستقیم بین ایران و آمریکا همچنان وجود دارد؟
به دنبال پیروزی اخیر جمهوریخواهان که در مسائل بینالمللی نظراتی شبیه به دولت فعلی رژیم صهیونیستی دارند، مقامات این رژیم نفس راحتی کشیدند و مطمئن شدند که در طول دو سال باقیمانده از ریاستجمهوریاش، اوباما اگر هم بخواهد توان تحمیل نظراتش را بر این رژیم نخواهد داشت زیرا وی اکنون ضعیفتر از گذشته شده و باید نقش لابی صهیونیستی در طول دو سال آینده به ویژه در آستانه انتخابات ریاستجمهوری سال 2012 را جدیتر بگیرد. در چنین شرایطی آیا اوباما در قبال ایران تغییر رویه میدهد و مانند دولت بوش مواضع خصمانهتری را علیه ایران اتخاذ خواهد کرد؟ پاسخ به این سوال چندان آسان نیست. تا کنون دولت اوباما در ارتباط با ایران بر سیاست هویج و چماق تاکید داشته و همزمان با پیگیری گفتوگوها با ایران، سیاستهای دوجانبه و چندجانبه تحریمی علیه کشورمان را دنبال کرده است. از ابتدای سال آینده میلادی که کنگره جدید آمریکا آغاز به کار خواهد کرد، جمهوریخواهان با حمایت لابی صهیونیستی بر اوباما فشار وارد خواهند کرد که بیشتر بر چماق تکیه کند تا هویج.
گزارش اخیر موسسه صلح آمریکا و مرکز استیمسون میگوید که دولت اوباما باید سیاست تعامل راهبردی (strategic engagement) با ایران را دنبال و به ایران انگیزههای جذابتری را پیشنهاد کند تا آن کشور برنامه هستهای خود را محدودتر کند. در همین راستا یکی از ایدههایی که در کنفرانس هالیفکس مطرح شد این بود که آمریکا میتواند درجهای از غنیسازی اورانیوم در ایران را بپذیرد در عین اینکه بر ادامه مخالفت با پیشرفت ایران به سوی تسلیحات هستهای تاکید میکند.
اتحاد جمهوریخواهان و صهیونیستها علیه ایران
به دنبال پیروزی جمهوریخواهان در انتخابات اخیر کنگره در آمریکا، این حزب در حال افزایش فشار بر دولت اوباماست تا مواضع سختگیرانهتری را نسبت به جمهوری اسلامیایران اتخاذ کند. حتی جمهوریخواهان اعلام آمادگی کردهاند تا در زمینه موضوعات مختلف سیاست خارجی از جمله درباره افغانستان و تصویب معاهده استارت با اوباما تا حد ممکن همکاری کنند به شرط اینکه اوباما با ایران تهدیدآمیز برخورد کند و تاکید بیشتری بر استفاده از گزینه نظامی علیه ایران کند.
اکنون سوال این است که به چه دلیل جمهوریخواهان سرمست از پیروزی تمام تلاش خود را به کار میگیرند تا سیاست آمریکا را نسبت به ایران خصمانهتر کنند. دلیل اصلی چیزی نیست جز سرسختی سنتی جمهوریخواهان که دنیا را فقط تا نوک بینی خود میبینند و از هر وسیلهای برای پیشبرد سیاستهای خود بهره میگیرند. چندی پیش در کنفرانس امنیتی در شهر هالیفکس کانادا موضوع ایران یکی از موضوعات اصلی بود که در آن سخنرانان با گرایشهای مختلف نسبت به ایران نظرات خود را در زمینه چگونگی برخورد با برنامه هستهای ایران بیان کردند که طبیعتا اکثرا خواهان برخورد شدید با ایران بودند.
در این کنفرانس سناتور گراهام ضمن حمایت از برخورد تمام و کمال نظامی با ایران در صورت دستیابی ایران به سلاح اتمی گفت اگر اوباما تصمیم بگیرد که فراتر از تحریمهای جاری با ایران سخت بگیرد، تعداد زیادی از جمهوریخواهان از این سیاست که ما به ایران اجازه نخواهیم داد که به سلاح هستهای مجهز شود حمایت خواهند کرد. وی سپس بهطور ضمنی از بده و بستان با دولت اوباما سخن گفت و تاکید کرد که جمهوریخواهان آمادهاند با اوباما در زمینه خروج از افغانستان در تابستان آینده در صورت ادامه حضور آمریکا تا سال 2014 و همچنین تصویب معاهده استارت در صورت سرمایهگذاری جدی در زیرساخت هستهای آمریکا همکاری کنند. دلیل دوم، مقابله با حضور انزواگرایان دو جناح چپ و راست در نظام سیاسی آمریکا در کنگره است که بعد از دهها سال دوباره حضور خود را در صحنه سیاسی آن کشور به رخ سنتگرایان از دو حزب میکشند.
این بدان معناست که سنتگرایان از دو حزب آمادهاند تا در زمینه سیاست خارجی همکاری کنند تا نقش آمریکا در صحنه بینالمللی کاهش نیابد. بر این اساس است که پیشبینی میشود در صورت تشدید موضع اوباما علیه ایران، جمهوریخواهان با سیاستهای دولت اوباما در اکثر مسائل خارجی همراهی کنند. سوال مقدر در این برهه این است که نقش لابی صهیونیستی در تشدید مواضع آمریکا علیه ایران چیست؟ جای هیچ شک و شبههای نیست که پیروزی اوباما در انتخابات سال 2008 تاحدودی حاکمان رژیمصهیونیستی را نگران کرد و در طول دو سال گذشته رژیمصهیونیستی با لطایفالحیل تلاشهای اوباما را برای پیشبرد مذاکرات صلح خنثی کرده است. مقامات این رژیم برای پیشبرد مقاصد خود حتی از برخورد شخصی با مقامات آمریکا دریغ نداشتهاند.
اعلام ساخت شهرکهای صهیونیستنشین همزمان با حضور جو بایدن معاون اوباما در رژیمصهیونیستی در اوایل سال جاری میلادی نشان داد که این رژیم از تحقیر دولت آمریکا نیز ابایی ندارد، کاری که بعد از انتخابات میاندورهای آمریکا تکرار کردند و در پاسخ، پیشنهاد دریافت جنگندههای پیشرفته از آمریکا و موافقت آن کشور با ادامه شهرکسازی در بیتالمقدس شرقی را دریافت کردند.
این ایدهها در تقابل شدید با طرحهای جمهوریخواهان و صهیونیستهاست که خواهان برخورد شدیدتر با ایران از جمله حمله نظامی هستند. آینده نشان خواهد داد که آیا اوباما وارد بده و بستان با رهبران جمهوریخواه کنگره خواهد شد و پیچها را علیه تهران محکمتر خواهد کرد و یا به سیاست جاری خود ادامه خواهد داد. گفتوگوهای آینده ایران و 1+5 که برای اولین بار بعد از پیروزی جمهوریخواهان بر کنگره برگزار خواهد شد برای دولت اوباما از اهمیت خاصی برخوردار خواهد بود.
اوباما نیاز دارد که نشان دهد در این دور از مذاکرات پیشرفت حاصل شده و جمهوریخواهان و صهیونیستها میخواهند این مذاکرات هیچگونه پیشرفتی نداشته باشد. آنها حتی از هم اکنون اعلام کردهاند که گفتوگو با ایران بینتیجه است و باید راههای دیگری را برای مقابله با برنامه هستهای ایران به کار گیرند. در چنین شرایطی ما باید بسیار هوشمندانه عمل کنیم. ما باید علنی و در صورت نیاز در گفتوگوها با 1+5 صراحتا اعلام کنیم که در عین اینکه اهل گفتوگو هستیم ولی با تهدید نظامی کنار نمیرویم.
آمریکا برای اتخاذ یک سیاست موزون جدید همیشه فرصت ندارد. تحریمها موجب تشدید تنشها میان ایران با اروپا و ایالات متحده شده و 1+5 باید کمک کند تا در ایجاد یک مصالحه دوطرفه در زمینه مسائل هستهای گام بردارند.
تلاشهای لازم برای تعامل با ایران تاکنون یکطرفه بوده و در بین مردم و نخبگان اینگونه مطرح است که ایالات متحده و اروپا هدفی جز نابودی تکنولوژی هسته ای ایرانیان ندارند. ایران همواره با نگاهی مثبت به همکاری با آژانس و ممالک دیگر ادامه داده است ولی انتظارات 1+5 حد یقفی ندارد. آمریکاییها پیشتاز برخوردهای منفی شدهاند در مورد مشوقهایی که میتوان به تهران پیشنهاد کرد به توافق برسند.
مشوقها مانند دیگر کشورهای امضاکننده پیمان منع گسترش اتمی باید با به رسمیت شناختن حقوق ایران در غنیسازی اورانیوم آغاز شوند، جمهوری اسلامی خود را بهطور کامل با پادمان تعیین شده توسط آژانس اتمی وفق داده است، آمریکا و متحدانش باید این حق ایران را مبنی بر غنیسازی ایران زیر نظر شرایط و نظارت کامل آژانس بینالمللی به رسمیت بشناسند و به این روند به عنوان تنها گزینه برونرفت از بحران بنگرند. اگر ایالات متحده و اروپا تنها به تدابیر اجبارآمیز فکر کنند، نباید انتظار پیشرفت داشته باشند. حتی اتخاذ «گزینه نظامی» نیز این ایده که ایران به جنگافزارهای هستهای نیاز دارد تا از کشورش حمایت کند را بیشتر تقویت خواهد کرد.
جدا از مسأله هستهای، رهبران اروپا و ایالات متحده باید لیستی از راهکارهای ممکن برای تضمین عینی به ایران در رفع نگرانیهای امنیتی و خاورمیانه عاری از سلاحهای اتمی ارائه دهند. متوقف ساختن تحریمها و ایجاد فضای مثبت، بخشی از راهکارهای تشویقی است؛ راهکارهایی که میتواند مذاکرات دوجانبه یا چندجانبه در مورد مسائل امنیتی را نیز شامل شود؛ مسائلی از قبیل عراق، افغانستان، مسائل لبنان، منطقه و مبارزه با قاچاق مواد مخدر را در برگیرد.
جامعه بینالمللی باید تلاش کند تا ایران صنعت نفت ملی خود را مدرنیزه کند و یا تمهیداتی انجام دهد تا یک شبکه گاز و برق منطقهای ایجاد شود و انرژی لازم برای ایران و همسایگانش تأمین شود. اگر واشنگتن و متحدانش، به همراه روسیه و چین، چنین امکاناتی را فراهم آورند، ممکن است راه برای انجام مذاکرات دیپلماتیک گستردهتر با ضریب موفقیت بالا فراهم شود.