خواجه نصیر الدین ' دانشمند یگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است :
در بغداد هرروز بسیار خبرها می رسید از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزی خواجه نصیر الدین مرا گفت می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند ؟
من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم .
خواجه نصیر الدین فرمود :
ای شیخ تو کوششها در دین مبین کرده ای و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را می دانی . و همانا محمد و جانشینانش بسیار از اخلاق گفته اند و از بامداد که مومن از خواب بر می خیزد تا شبانگاه, راه بر او شناسانده شده است
اما چه سّری است که هیچ کدام از ایشان ذره ای بر اخلاق نیستند و بی اخلاق ترین مردمانند وآنکه اخلاق دارد نه از مسلمانی اش که از وجدان بیدار او است.
من بسیار سفرها کرده ام و از شرق تا غرب عالم و دینها و آیینها دیده ام . از 'غوتمه ( بودا ) 'در خاورزمین تا 'مانی ایرانی' در باختر زمین که همانا پیروانشان چه نیکو می زیند و هرگز بر دشمنی و عداوت نیستند.
آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نیست و تنها بنیان اخلاق را خودشناسی می دانند و معتقدند آنکه خود را بشناسد وجدان خود را بیدار کرده و نیازی به جزئیات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد
اما عیب اخلاق مسلمانی چیست ای شیخ ؟
در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند , آن فرمان ' امّا ' و ' اگر ' دارد .
در اسلام تو را می گویند :
دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست
غیبت مکن ... اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست
قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نیست .
تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست .
و این ' امّاها ' مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمان به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می شمرد.