باراک اوباما رئیسجمهور ایالاتمتحده در جریان رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری این کشور و پس از آن همواره از تغییر سخن گفتهاست. تغییر چه در بعد داخلی و چه در بعد خارجی. اوباما پس از ورود به کاخ سفید و در دست گرفتن زمام امور تغییرات زیادی را چه در گفتار و چه در رفتارش پیش گرفته است. اعتراف در حق ایران برای در اختیار داشتن انرژی هستهای صلحآمیز، ارسال پیام نوروزی برای مردم و رهبران ایران، لغو برخی از محدودیتها برای آمریکاییهای کوباییتبار برای سفر به کوبا و ارسال پول برای مردم این کشور، گفتوگو با هوگو چاوز، رئیسجمهور ونزوئلا در حاشیه نشست سازمان کشورهای آمریکایی در ترینیداد و توباگو، تغییر استراتژی ایالاتمتحده درباره افغانستان و پاکستان، دفاع از کشتار ارامنه در انتهای جنگ جهانی اول توسط ترکهای عثمانی که به ناخرسندی آنکارا منجر شد، تغییر تاکتیک در مورد نصب سپر دفاع موشکی در شرق اروپا و شمار دیگری از مسائل همگی حکایت از تغییر در سیاستخارجی آمریکا 100 روز پس از روی کار آمدن اوباما و ورود او به کاخ سفید دارند. دکتر صادق خرازی، سفیر پیشین ایران در فرانسه معتقد است که اوباما قدرت سخنوری و قدرت ارتباط با مخاطبین را دارد، از واژههای بسیار مثبتی در روابط بینالملل استفاده میکند و توانسته است به عنوان یکی از محبوبترین شخصیتهای جهان امروز، مطرح شود. خرازی که 6 سال (1374-1368) سفیر ایران در سازمان ملل بوده براین باور است که سیاست آمریکا در قبال چین، هند، ایران و مسائل منطقه بهصورت استراتژیک تغییر یافتهاست. او که بین سال های 76و77 نماینده ویژه رئیسجمهور و رئیس ستاد برگزاری اجلاس سران سازمان کنفرانس اسلامی در تهران بود تاکید میکند که آمریکاییها اکنون به این نتیجه رسیدهاند که باید با ایران کنار آمد. دکتر خرازی همچنین معتقد است که اکنون یکی از استثناییترین موقعیتهای تاریخی برای ایران به وجود آمده است. بهزعم او غرب و به ویژه آمریکاییها اکنون نگاه واقع بینانه تر و عاقلانه تری به موضوع ایران دارند و به این نتیجه رسیدهاند که انرژی هستهای برای ایران ضرورت دارد و این موضوع تهدیدی برای کشورهای منطقه به شمار نمیرود. متن کامل مصاحبه با دکتر خرازی در پی میآید.
بعد از 11 سپتامبر رشته تحولاتی در سیاست خارجی آمریکا اتفاق افتاد و نوعی وفاق در سطح ملی ایجاد و سیاست خارجی آمریکا به یک سیاست کاملاً تهاجمی تبدیل شد. بعد از آن تحولات، بوش محبوبیت بالایی چه در آمریکا و چه در خارج از آمریکا به دست آورد و سیاست تهاجمی ایالات متحده در آن مقطع مورد قبول بسیاری از کشورها بود. اما رفته رفته و با آغاز دوره دوم ریاست جمهوری بوش و تقریبا همزمان با جنگ عراق، این سیاست خارجی دیگر محبوبیت خود را از دست داد. اشتباهات بسیار بزرگی هم که صورت گرفت؛ مثل حمله به عراق و اشتباه اطلاعاتی که آن جا انجام شده بود، مجموعاً باعث شد که سیاست خارجی آمریکا تغییر یابد.
اکنون اوباما آمده است و صحبت از تغییر در سیاستخارجی آمریکا میکند. این تغییرات واقعاً تا چه حدی عملیاتی خواهد بود یعنی اینکه سیاست خارجی اوباما که از تغییر صحبت میکند تا چه اندازه از لحاظ شکلی و محتوایی نسبت به سیاست خارجی بوش تغییر خواهد کرد. سوال دیگر این است که اگر در آن زمان اوباما رئیسجمهور آمریکا بود همان سیاستها را پیاده میکرد یا سیاستخارجی دیگری را مطابق آنچه امروز اعمال میکند، دنبال میکرد؟
ببینید فضای سیاسی برآمده از حادثه 11 سپتامبر در کنار حاکمیت مطلق مکتب نئوکانها در آمریکا، فضایی را در جهان ایجاد کرد که این فضا، فضای مقطعی بود که البته تاثیر خودش را در تاریخ به صورت ماندگار گذاشته و بیشتر هم خواهد گذاشت. هم نئوکانها نیاز به این فضا داشتند و هم آمریکا برای اینکه بتواند پاسخگوی حادثهای که به وجود آمده بود،باشد چارهای نداشت جز اینکه سیاستهای تند و خصمانهای را در پیش بگیرد و به تعبیری هم یک جانبهگرایی را تقویت کند و هم بحران موجود را در دنیا تقسیم کند و خودش هم میخواست فرماندهی و رهبری مدیریت این بحران را بهعهده گیرد.
البته باور من این است که این مسائل نشان میدهد که سیاستهای آمریکا موفق نبوده است. تروریسم بیشتر شده و حوادث تروریستی در جهان توزیع شده است. بنلادن دستگیر نشده و نه تنها تروریسم عقیم نشده است بلکه بهوضوح گسترش هم یافته است. هزاران انسان بیگناه به بهانه تروریسم کشتهشدهاند. انسان بیگناهی که فرقی نمیکند در افغانستان باشد یا در عراق. در نیویورک باشد، یا در مادرید و لندن. این امر نشان میدهد که سیاست خارجی آمریکا راه اشتباهی رفته است و سیاست توسعهطلبانهای که آمریکاییها داشتند مفید نبود. تا قبل از آمدن آقای اوباما 3 مکتب در سیاست خارجی آمریکا وجود داشت: مکتب دموکراتها به صورت سنتی، مکتب جمهوریخواهان و مکتب جمهوریخواهان نئوکان یعنی آنهایی که دارای یک ایدئولوژی مذهبی و سخت بودند و طیفی از افرادی نظیر مایکل لدن، جان بولتون، ریچارد پرل،پل ولفوتیز که پیروان مکتب سیاسی شیکاگو را در بر میگیرد. با آمدن آقای اوباما که بهزعم من یک پدیده است در تاریخ آمریکا وضعیت تغییر کرد.
از چه نظر پدیده است؟
هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی و هم در معادلات اقتصادی آمریکا و هم در نحوه معاشرتش با مردم. او فارغ از ویژگیهای فردی و شخصیاش، به هر چه میخواسته دست پیدا کرده است. او میخواسته دانشجوی هاروارد بشود، شده است. میخواسته سر ویراستار مجله حقوقی هاروارد شود، شده است. میخواسته سناتور شود شده است. میخواسته رئیسجمهور آمریکا شود، شده است. این نشان میدهد که این شخص ارادهای همراه با بینش وسیع دارد. فردی که قدرت سخنوری و قدرت ارتباط با مخاطبین را دارد، از واژههای بسیار مثبتی در دوره انتخاباتش و در روابط بینالملل استفاده میکند و توانسته است به عنوان یکی از محبوبترین شخصیتهای جهان امروز، مطرح شود.
و نمونهآن را ما قبلاً در تاریخ آمریکا نداشتهایم؟
البته کسانی بودهاند که در تاریخ آمریکا بسیار تاثیرگذار بودهاند. آبراهام لینکن، مدیسون، جفرسون، یا کاری که واشنگتن در یک مقطع در تاریخ آمریکا کرد. جورج واشنگتن فقط دامنه محبوبیتش در جامعه آمریکا بود ولی مدیسون، جفرسون و آبراهام لینکن کسانی هستند که فراتر از قاره آمریکا تاثیرات تاریخی خود را گذاشتهاند. البته قضاوت خیلی زود است که من بخواهم آقای باراک اوباما را با آنها مقایسه کنم. باید منتظرگذشت زمان بود. شخصیت اوباما به نوبه خود قابل تحلیل است و نیاز به این است که یک روانشناس، شخصیت رئیسجمهور جدید آمریکا و کارهایی که او میکند را تحلیل کند. نکته دومی که در آقای اوباما وجود دارد این است که آقای اوباما توانسته است شعار تغییر را بدهد.
او میخواهد آمریکا را با قدرت به یک ثبات اقتصادی و مدیریتی راهنمایی کند. طبیعی هم هست که ما اکنون آثار و تاثیر آن را نمیتوانیم ببینیم ولی از رفتارش چنین استنباط میشود که او میخواهد نوعی سوسیالیسم را در اقتصاد آمریکا ایجاد کند و تصور میکند که امروز طبقه متوسط و نئوکلاس آمریکا نیاز به یک نوع عدالت اجتماعی توام با یک توزیع عادلانه ثروت و درآمد دارد. او به نحوی با قدرتها و غولهای اقتصادی و صنعتی داخل آمریکا میخواهد مبارزه کند. البته من نمیدانم با توجه به تجربه تاریخی و سنتی که در آمریکا وجود دارد این امر تا چه اندازه بعد ها نیز بتواند موفق شود. اینها همه نیازمند این است که ارزیابی ما دقیقتر شود.
و این ارزیابی دقیقتر نیاز به زمان دارد.
بله. نیاز به زمان داریم تا ببینیم محصول کار آقای اوباما چه چیزی در میآید. این در اقتصاد آمریکاقابل مشاهده است. برای اولین بار است که رئیسجمهور آمریکا مدیر یکی از مهمترین غولهای صنعتی جهان –GM - را عوض میکند. برای اولین بار است که لباس رئیسجمهور آمریکا و همسرش جزو لباسهای متداولی است که در فروشگاههای متعارف آمریکا به قیمت 150-100 دلار تهیه میشود و هدیهای که میدهد به خانم ملکه انگلیس یکای پاد است و رفتار شخص خودش حاکی از این است که نیاز جامعهخود را فهمیده و این شعار (تغییر) را به معنای واقعی دنبال میکند.
شما بیشتر بر بعد داخلی تکیه کردید در بعد خارجی چطور؟
در بعد خارجی هم عرض میکنم. در سیاستهای خارجی ببینید اوباما کسی است که از روز نخست میخواهد مسائلش را با دنیا حل کند. رفتارش را با آمریکای لاتین ببینید. او دارد همبستگی را در آمریکای لاتین پیش میبرد. در تلاش است سیستم سنتی اطلاعاتی آمریکا و سیستم نظامی آمریکا را تغییر دهد. آمریکاییها قبلاً نمیتوانستند درک کنند بحران موجود در منطقه در پاکستان دارد رقم میخورد ولی اوباما قدرت فهم این را داشت و تاکید میکند که ما باید افغانستان و پاکستان را در نظر بگیریم.
همان شعاری که جو بایدن معاونش داشت و همواره میگفت پاکستان خطرناکترین نقطه جهان است.
بله. در عراق رفتاری که دولت آمریکا آرزو میکند هشیارانه و عاقلانهتر به نظر میرسد و در نهایت در قبال خلیجفارس و منطقه چارهای ندارند که سیاست تغییر را به نحوی اعمال کنند. باور من این است که در سیاستهای بینالمللی خود همین که آمریکا نشان میدهد نیاز به این دارد که بحث یک جانبهگرایی را کنار بگذارد و بتواند یک سیاست خارجی چند جانبهرا در جهان پیاده کند این خود یک تغییر است. از این مهمتر اینکه وی تلاش میکند تا یک اتفاق بینالمللی ایجاد شود و به قدرت نهادهای بینالمللی تکیه میکند. در دوره بوش ما با تضعیف نهادهای بینالمللی روبهرو بودیم در حالیکه اوباما باور دارد باید قدرت و مشروعیت نهادهای بینالمللی را بازگرداند.
اینها همه نشانه های سیاست تغییر است. البته فضایی که در واشنگتن حاکم است فضای احساسی است. به نظر میرسد که افراد با تجربهتر در آینده حاکمان آمریکا خواهند بود. اوباما تصمیم به تغییر دارد. حالا این که زمان و جبر زمان و فضایی که موجود است، چه قدر به او کمک کند این دیگر بحثی است که باید اجازه دهیم تا ببینیم چه حوادثی رخ خواهد داد.
حالا به نظر شما این تغییر در بعد تاکتیکی است یا در بعد استراتژیک؟ یعنی اینکه آمریکا واقعاً نیاز به تغییر در منافع ملی که تعریف کرده است دارد و حتما در چشمانداز برنامههای آنها هست یا اینکه این تغییر تاکتیکی است و تنها روش کار تغییر کرده است؟ یعنی روی کار و آنچه که ما داریم میبینیم تغییر کرده است؟
در بعضی جاها تاکتیک است و در برخی جاها استراتژیک.
در کجاها تاکتیک است؟
تصورمن این است که در قبال چین، هند، ایران و مسائل منطقه اینها میخواهند به صورت استراتژیک تغییراتی را ایجاد کنند. اینکه حالا موفق شوند یا طرف مقابل با آنها همکاری داشته باشد یا نه، این یک بحث دیگری است. اما در یک جاهایی هم تاکتیکی عمل میکنند. در مورد روسیه، در قبال کره شمالی، در قبال آفریقا یا در بحث دفاع موشکی یا در جاهایی که امنیت ملیشان مطرح باشد به نظرم تاکتیک بر استراتژیک غلبه دارد.
در مورد ایران از نظر استراتژیک چه تغییری خواهند داشت؟
به نظر من رویکرد آنها این است که قصد دارند با ایران کنار بیایند. منتها نمیدانند با چه کسی؟ به چه نحوی و چه زمانی؟
ولی به نظرم میرسد درباره اینکه با چه کسی باید کنار بیایند به نتیجه رسیدهاند. به این دلیل بود که پس از صحبتهای آقای احمدینژاد در ژنو ما دیدیم که آقای اوباما گفت که ما به این حرفها اهمیت چندانی نمیدهیم و به دیپلماسی مستقیم خود با ایران ادامه میدهیم. چرا که میدانیم شخص دیگری در جای دیگری تصمیم گیرنده است.
من فکر میکنم که در مورد ایران به طور مشخص متوجه شدهاند و از سردرگمی همیشگی که اروپا و آمریکا در این مدت 30 سال بعد از انقلاب داشتهاند بیرون آمده و درک کردهاند که باید با چه کسی در ایران صحبت کنند، این یک تغییر است.
ضمن اینکه برای اولین بار دیدیم که اوباما در مورد برنامههای هستهای ایران صحبتهایی کرد که بیسابقه بود، او گفت که ایران حق استفاده از انرژی هستهای صلحآمیز را دارد و این حق را برای اولینبار دولتمردان آمریکایی به رسمیت شناختند. سپس یک فرد خاص برای ایران در وزارت خارجه آمریکا تعریف کردند به نام آقای دنیس راس که مسوول حوزه خلیج فارس و ایران است. از طرف دیگر بر دیپلماسی مستقیم که باید با ایران انجام شود تاکید کرده و گفته است که باید با ایران تعامل کنیم تا ایران به یک شریک منطقهای تبدیل شود. پیام نوروزی اوباما که برای اولین بار آن محتوا را داشت خود بیانگر این امر است. البته من نسبت به برخی از واژه های پیام و محتوای آن تحفظ دارم.
فکر میکنید در این چارچوب ایران و آمریکا میتوانند به یک توافق دست پیدا کنند؟
ببینید ایران و آمریکاهم منافع مشترک دارند وهم تهدیدات مشترک.
تا کنون آمریکا میخواسته از ظرفیت ایران استفاده کند و مابهازایش را هم پرداخت نکند.
ایران هزینههای زیادی هم داده است تا ثابت کند که دارای موقعیت ویژهاست. یک مورد بحث هستهای است. اکنون ما یکی از استثناییترین موقعیتهای تاریخی برایمان به وجود آمده است. بهزعم من غرب و آمریکاییها به ویژه، بیشتر از اروپاییها نگاه واقع بینانهتر و عاقلانهتری به این امر دارند که ایران ضرورت دارد که انرژی صلحآمیز داشته باشد و انرژی هستهای ایران تهدیدی برای کشورهای منطقه و خلیج فارس نیست. ایران دانش لازم را دارد و به خوبی دریافتهاند که حتی غنیسازی باید در خاک ایران انجام شود. منتهی اینکه چه تعدادی باشد، چگونه باشد، چه زمانی باشد، چه کار کنند، چگونه به ایران چراغ سبز را بدهند، اینها امتیازاتی است که میخواهند بگیرند و انجام بدهند. هنر دستگاه دیپلماسی ما باید اینگونه باشد که چگونه از این ظرفیتها استفاده کند و این فرصتها را از دست ندهد. باور من این است که این فرصتهایی که اکنون به دست آمده است در تاریخ ایران بینظیر است. منتهی سوالی که مطرح میشود این است که آیا توانستهاند از این فرصتها استفاده کنند یا نه؟ که پاسخ این سوال متاسفانه منفی است. ما میتوانستیم از این فرصتهای به وجود آمده در جغرافیای سیاسی منطقه و موقعیت استراتژیکی و موقعیتهای فوقالعاده با اهمیت ژئوپولیتیکی که داریم بهتر استفاده کنیم که اینها خود به خود با مجاهدت ملت ایران و با عزم راسخ رهبری به وجود آمده است. بهزعم من آمریکاییها امروز به این نتیجه رسیدهاند که باید ایران انرژی هستهای خود را در داخل کشور خودش داشته باشد.این مساله هزینه زیادی هم دارد. این سیاستی که به هر حال رهبری اتخاذ کرده است مشاورینی هم داشتهاند که در کنار ایشان بودهاند و ایشان به یک اراده و تصمیمی رسیدهاند. باور من این است که آمریکا به این جمعبندی رسیده است.
منتهی اینکه با چه کسی بخواهد این کار را انجام دهند، نکته مهمی است.
منبع: روزنامه اعتماد ملی
|