نسبت به آقای هاشمی بسیار حسادت می شد
آقای هاشمی تقریبا میدانست یک جریان دنبال نفی ایشان است ولی میخواست با حضور خودش جریانسازیکند تا مردم در انتخابات شرکت کنند
هاشمی رفسنجانی در دوره های مختلف فعالیت های سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی نگرش و منش خاصی را مد نظر داشتند. یکی از مهمترین نگاه ها و دیدگاههای آقای هاشمی را می توان در مناسبات سیاست خارجی دید. او در دوران بخصوص پایان جنگ و دوران ریاستجمهوری خود با تحولات مختلفی در عرصه سیاست خارجی روبرو بود.
در این گفتگو دکتر صادق خرازی ضمن برشمردن ویژگی های سیاست خارجی در دیدگاه آقاس هاشمی برخی از وجوه فکری وی را بر شمرده است.
- در ابتدای بحث به این موضوع اشاره کنیم که آقای هاشمی رفسنجانی چه نگاه و دیدگاهی نسبت به سیاست خارجی داشتند و این فضا را چگونه تبیین میکردند؟
آقای هاشمی از جنبههای مختلف یک نابغه سیاسی بود. با اینکه ایشان روحانی و انقلابی به معنای واقعی کلمه بود اما بلافاصله که در حکومت قرار گرفت و با شأن یک رجل سیاسی وارد میدان شد، نسبت به خیلیها از جهانبینی سیاسی و بینالمللی ویژهای برخورداربود؛ مرحوم شهید بهشتی هم اینگونه بود. مقام معظم رهبری هم اینگونه بود. آقای هاشمی در سیاست خارجی هم صاحب نظر بود و در مواجهه با طرفهای مقابل خیلی دقت میکرد و شنونده خیلی خوبی بود. با مطالعه وارد بحث میشد و هوش سیاسی و جهانبینی که داشت به او کمک میکرد تا در سیاست خارجی همیشه دست بالا را داشته باشد. به عنوان یک نابغه سیاسی از کسانی بود که در شکلگیری نهضتهای آزادی بخش و حرکتهای انقلابی هم صاحب نظر بود. اولین نقش را در تشکیل نهاد آزادی بخش سپاه آقای هاشمی ایفا کرد. در آن زمان مرحوم شهید محمد منتظری با ایشان هماهنگ بود. این فرد بزرگ، دیپلماسی جنگ را خوب میدانست و وقتی وارد بحث با طرفهای خارجی میشد مثلا درمورد قطعنامههای شورای امنیت مانند یک حقوقدان عمل میکرد. در مذاکرات دوجانبه انعطافپذیر بود و در مذاکرات منطقهای فوقالعاده قوی عمل میکرد. در معادلات منطقهای و بین المللی نیز قدرت تشخیص سره از ناسره را داشت.
البته این انتقاد را به آقای هاشمی دارم که در بعضی از تصمیمات حساس، ظرفیتهای خارجی را در نظر نمیگرفت و این هم به روحیات انقلابی ایشان باز میگشت. تجربه همکاری با این مرد بزرگ در سیاست خارجی برای من قابل تامل بود. من تا پایان جنگ و در دوره دفاع مقدس با ایشان همکاری داشتم و بعد از پایان دفاع مقدس وقتی که ماموریتم به نیویورک آغاز شد هر چند وقت یک بار که به ایران میآمدم خدمت آقای هاشمی میرسیدم و ایشان هم به صورت جدی تعهدات و مطالبات را با دقت و هوشیاری پیگیری و رصد میکرد طوریکه و گاهی وقتها کم میآوردیم.
آقای هاشمی در تصمیمگیری شجاعت داشت و شخصیتی بود که تمامی روسای جمهور بعد از وی از جمله آقایان خاتمی و احمدی نژاد و روحانی جزو مدیران دست پرورده ایشان بودند.
این مرد بزرگ، فقط جریان ساز نبود بلکه بنیانگذار بود و واقعا باید او را پدر جریان فکری نظام دیوانسالاری در ایران نامید.
-فکر میکنید این جریان همچنان ادامه دارد یا به تاریخ پیوسته است؟
به نظرم اندیشههای آقای هاشمی در آینده بسیار مورد توجه قرار خواهند گرفت. آقای هاشمی خوب شناخته نشده است.
-چرا این اتفاق افتاد و غفلتی در شناخت ایشان صورت گرفته است؟
آقای هاشمی مورد حسادت بود هم از طرف قاطبه همسنخان و همسنگران خودش و هم از طرف کسانی که در مقابلش کم میآوردند. در واقع آقای هاشمی بیشترین ضربات را از دو جریان خورد؛ یکی جریان لیبرال اول انقلاب بود که ایشان در حذفشان خیلی بیپروا نقش داشت، یکی هم جریان چپ ایران که آقای هاشمی را تا نابودی کامل پیش بردند. اما آقای هاشمی قدرت شخصی را داشت که در شکست بلند میشد و دوباره خودش را احیامیکرد و وقتی این جریانات آقای هاشمی را تا تنفر ملی و سیاسی پیش بردند، حضورایشان در آخرین انتخاباتی که کاندیدا شد یک جریان عجیبی به وجود آورد که نه تنها انتخابات نماد نفرت از آقای هاشمی نشد بلکه نماد شکوه و تجدید پیمان در انتخابات خبرگان رهبری هم شد. در انتخابات ریاستجمهوری هم آقای هاشمی همین ویژگی را داشت و توانست این موفقیت را به معنای واقعی احیا کند و بر قلهای که خودش باور داشت تکیه بزند.
-شما به ثبتنام ریاست جمهوری آقای هاشمی اشاره کردید. ایشان در آخرین ساعات برای انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردند. فکر میکنید ایشان چه تصمیمی گرفتند که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنند؟
به نظر من آقای هاشمی تقریبا میدانست که یک جریان دنبال نفی ایشان است ولی میخواست با حضور خودش جریانسازی کند که مردم تحریک شوند و در انتخابات شرکت کنند و همین باعث باشد آقای هاشمی در اوج قرار بگیرد و ظرفیتی بالاتر از جامعه آن روز پدیدار کند. انتخابات دور اول ریاستجمهوری که آقای روحانی برنده شد انتخاباتی بود که سه عامل اساسی در آن نقش داشتند: عملکرد بد احمدی نژاد و بریدن مردم از او، بازگشت مردم و احیای تفکر هاشمی در جامعه و نقشی که ایشان و ثبتنامی که انجام داددر انتخابات داشت و رد آن به وسیله شورای نگهبان که انگیزههای جامعه را تحریک کرد و نقش آقای خاتمی در تحریک جامعه و خاستگاهی که آقای خاتمی در جامعه دارند. اگر فکر کنیم که خود آقای روحانی به تنهایی در انتخابات نقش داشتند یک اشتباه تاریخی و سیاسی است ولی انتخاب روحانی نتیجه عملکرد این سه عنصر بود که خدمتتان گفتم. همین آقای هاشمی در سال هشتاد و چهار مورد بیتوجهی جامعه سیاسی قرار گرفت. مجموعه جریانات اصلاحات به دلیل اشتباه استراتژیکی که در فقدان رهبری در انتخابات داشتند،موفق نشده بودند به پیروزی برسند و همان باعث شد دو دستی قدرت را به یک جریان مخوف و وحشتناک دادند. آقای هاشمی در سال هفتاد و هشت مورد حسد جریان چپ قرار گرفت و با شعار نابودی هاشمی به میدان آمدند و بسیار بد عمل کردند. ماجرای عالیجناب سرخپوش و قدرت خاکستری و ماجراهای دیگری که در کانونهای فکرساز جامعه شکل گرفت به قصد نابودی آقای هاشمی عمل کردند. اما ایشان نابود نشدو از زمین بلند شد و زمینه استراتژی دیگری در جامعه ایجاد کرد.
شما به بحث ثبت نام آقای هاشمی و تحولات آن موقع اشاره کردید. از آنجایی که بحثمان هم درباره سیاست خارجی بود ثبت نام آقای هاشمی و رد صلاحیت ایشان چه تأثیری در حوزه بینالمللی وارد کرد و آیا وجهه ایشان در این حوزه دچار تخریب شد؟ به هر حال آقای هاشمی مسندهایی همچون ریاست مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری را بر عهده داشت؟
در مرحله اول آقای هاشمی در طبقهبندیهای سیاسی و در جایگاه سیاسی تضعیف شد اما ایشان شخصیتی ورای آن صندلی که روی آن نشسته بود داشت. آن صندلی به آقای روحانی و احمدینژاد و خاتمی هویت داد ولی به آقای هاشمی هویت نداد. آقای هاشمی بود که به آن صندلی هویت داد. الان آقای خاتمی به آن صندلی هویت میدهد به دلیل آن کاریزمای شخصی که آقای هاشمی داشت. آقای هاشمی وقتی از ریاست مجلس به ریاست جمهوری آمد یک شخصیت درجه یک کشور بود. دنیا میدانست که آقای هاشمی یک رئیس مجلس عادی نیست. آقای هاشمی همیشه جزو تصمیمگیران دو سه نفر اول کشور و بازوی راست قدرت و صدر نظام و رهبری بود هم در زمان امام خمینی (ره) و هم زمان رهبری و هرجا هم که مقام معظم رهبری به آقای هاشمی نیاز داشتند و به ایشان رجوع میکردند میدانستند که میتوانند مسائل را حل و فصل کنند.
تعامل آقای هاشمی با مقام معظم رهبری چگونه بود؟نظر شما درباره حرفهای مختلفی که در این مورد گفته شده چیست؟
رابطه آقای هاشمی با مقام معظم رهبری یک رابطه مبتنی بر عشق و نقد بود. هر دو سلایق متفاوت داشتنداما دارای یک عشق عجیبی به هم نیز بودند. اگر یک زمانی آقای هاشمی ملاقاتی با رهبری داشت و نمیتوانست نزد ایشان برود عجیب مورد سئوال قرار میگرفت؛ کجا بودی و چرا نیستی؟ آقای هاشمی و مقام معظم رهبری دو تفکر متفاوت داشتند. آقای هاشمی معتقد به توسعه بود و آن را مقدم بر عدالت میدانست. مقام رهبری معتقد بود که عدالت و بعد توسعه باید رخ دهد. ایشان میگویند امکان ندارد در کشور توسعه داشته باشیم و از سوی دیگر برای عدهای پولهای بادآورده بیاورد و هیچ نفعی هم برای مردم نداشته باشد. آقای هاشمی اما معتقد به توسعه اقتصادی و مقدم بر عدالت بود. من هم معتقدم بعدها هر دو بزرگواران تعدیل شدند. آقای هاشمی همین اواخر عدالت و توسعه را هم عرض هم میدیدند و رهبری هم اکنون بحث توسعه را خیلی جدی مد نظر دارند و درباره آن فکر میکنند. توسعه و عدالت را هم عرض هم دیدن خیلی مهم است واین تفکری بود که آقای هاشمی به آرامی خودش را با آن وفق داد. یک زمانی الگوی اقتصادی آقای هاشمی مبنای چپ بود و صحبتهایی در نماز جمعه میکرد و بحثهایی راه انداخته بود که همان موقع هم علما با ایشان مشکل پیداکردند اما به مرور زمان تا وقتی که ایشان رئیس جمهور شد یک اتفاق عجیبی در آقای هاشمی و دولتشان رخ داد شد به گونهای که از کره شمالی به کره جنوبی سوق پیدا کردند. البته نمیخواهم بگویم یک چنین تفکری بود اما تا این اندازه تفاوت ماهوی داشتند. چنین تفکری در کشور مورد قبول واقع نمیشد. آقای هاشمی مرد تغییر بود؛ یک سیاستمدار و کسی که در صندلی ریاستجمهوری قرار گرفته و مهمترین نکته او تغییرپذیری و انعطافپذیری بود. آقای هاشمی رفسنجانی، مرد انعطافها بود. در زمان دفاع مقدس هم آن انعطافها را داشت.ایشان کسی بود که در دفاع مقدس و حماسه آن حضور داشت و اولین کسی هم بود که خواستار پایان جنگ بود.
نقش آقای هاشمی در پایان جنگ چه بود؟
نقش اول را آقای هاشمی داشت به ویژه در آنالیز و منعطفکردن و قانعکردن حضرت امام (ره). امام نمیپذیرفت و میگفت جنگ جنگ تا رفع فتنه و معتقد بود که صدام باید نابود شود اما آقای هاشمی با امام صحبت کرد و فضای بینالمللی و موقعیت تجدید یافته صدام را برای حضرت امام بیان کرد. از سوی دیگر نظام سیاسیای که در وضعیت سیاسی و سازمان نظامی ما حاکم شده بود را بررسی کرد. عدهای که میخواهند پایان جنگ را یک پروژه بدانند خیانت کردهاند. پایان جنگ یک پروسه بود. پایان جنگ همه واقعیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و بینالمللی منطقه بود. در پایان جنگ نقش اول را قدرتهای جهانی در تجدیدپذیر شدن سازمان نظامی صدام و تجدید قوا و امکانات دادن به او داشتند؛ هم قدرت مطلقهشرق یعنی اتحاد جماهیر شوروی و هم ایالات متحده و اروپا. صدام حسین بعد از عملیات والفجر8 سازمان نظامیاش منهدم شده بود و از هفت و هشت لشکر به دوازده سپاه رسیده بود. تعداد هواپیماهای 60 و 70 تایی ناگهان به هشتصد هواپیما رسید و کسی نمیتواند اینها را نفی کند. به هرحال عناصر و عوامل متعددی در پایان جنگ دخالت داشتند ولی نقش محوری را آقای هاشمی داشت. حتی به امام پیشنهاد کرد که من پایان جنگ را بر عهده بگیرم و شما مرا اعدام کنید. ولی حضرت امام با همان ویژگی های مردانه، خودشان وارد میدان شدند حل و فصل مسائل را مدیریت کردند. آقای هاشمی شخصیت استثنایی تاریخ معاصر بود. بعضیها آقای هاشمی را با امیرکبیر مقایسه میکنند. من معتقدم آقای هاشمی خیلی بالاتر و قویتر از امیرکبیر بود. امیرکبیر کوتاه آمد رگش را زدند. آقای هاشمی را هم میتوانستند رگش را بزنند ولی ایشان مانورهایی داد که نتوانستند چنین کاری با ایشان بکنند. در تمامی تحولات سیاسی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب و دوران دفاع مقدس، نقش آقای هاشمی محوری بود. در حذف شریعتمداری و لیبرالیسم و بنیصدر، پدیده ریاست جمهوری حضرت آقا، تجدید قوا کردن نیروهای انقلاب بعد از شهادت مرحوم بهشتی، فرمانداری جنگ و دفاع از دولت موسوی که زیر هجوم جریانهای سنتی واقع شده بود، پایان جنگ برای آقای هاشمی و ویژگیهایی که در مجلس خبرگان به وجود آمد آقای هاشمی نقش داشت. من نمیگویم نقش اول را داشت ولی نقش جدی داشت. بعضیها معتقدند آقای هاشمی اگر نبود تأثیرگذاری در انتخاب رهبری به گونهای دیگر بود من اما این را قبول ندارم و عناصری دارم که نشان میدهد این گونه نیست ولی آقای هاشمی تأثیرگذار بود. در همکاریهای بینالمللی آقای هاشمی نقش داشت. در قطعنامه 598 آقای هاشمی نقش جدی داشت. در تجدید قوای نظامی و ساماندهی نظام دیوان سالار کشور بعد از جنگ و در ماجرای رهبری و خبرگان، آقای هاشمی نقش داشت. آقای هاشمی در ماجرای دوم خرداد نقش داشت. همین آقای هاشمی در سال هفتاد و هشت حذف شد ولی به گونهای عمل کرد که در سال هشتاد و هشت و در ماجرای افشای جریان انحرافی و احمدی نژادیسم نقش اول را داشت. ایشان یک شخصیت سیاسی بود که کمتر در ملتها اتفاق میافتد و از جمله شخصیتهایی بود که میتوانند با قدرتی که دارند این نقش را به یک موقعیت ویژه توسعه اقتصادی و سیاسی و توسعه اجتماعی و مناسبت جهانی تبدیل کنند.
در فضای سیاسی بعد از فوت آقای هاشمی صحبتهای جسته و گریختهای با عنوان هاشمیزدایی رخ داد. آیا این مورد میتواند تبدیل به یک جریان مبنی بر حذف اندیشه ها و تفکر ایشان شود؟
من قبول ندارم. هاشمیزدایی یعنی چه؟ هاشمی یک مکتب فکری داشت که شاگردانش همه در دولت هستند. رئیس جمهور و معاون رئیس جمهور دست پرورده ایشان هستند. تمامی وزرا کسانی هستند که به نحوی از انحا در مکتب آقای هاشمی بزرگ شدهاند. مجلس آقای لاریجانی دستپرورده آقای هاشمی است. من متوجه نیستم میگویند هاشمیزدایی. اگر نقد تفکر آقای هاشمی است که نمیتوانند بگویند هاشمیزدایی. طبیعی است که جامعه سیاسی مانند جامعه ما که تفکرات و اندیشههای متفاوتی در آن هست نمیتواند همهاش از یک جریان صحبت کند. طبیعی است تغییر مسیر در تاریخ نقدهای خودش را داشته باشد. اما اگر کسی بخواهد اینگونه تلقی کند که آقای هاشمی قطبی بود که بعد از مرگش هم با الگوهای او کشور را باید اداره کرد، این یک جریان فکری است که تصور نمیکنم جواب دهد. زیرا جهان آنقدر متحول و تغییرپذیر است که این تغییرات جهانی خیلی اجازه نمیدهد که ما خودمان را تضعیف کنیم و از فعال بودنمان خارج شویم و خودمان را اسیر دست تاریخ کنیم.
در پایان اگر نکتهای در نظر دارید بفرمایید.
خدا رحمت کند آقای هاشمی را که هرچه خیرات است و خدماتی که کرده است باعث موقعیت ویژهاش در آن دنیا شود. آقای هاشمیای که من میشناختم ویژگیهای خاصی داشت. متدین و خداپرست و مذهبی و دینی بود. حافظ قرآن بود و کار موضوعیای که درباره قرآن کرده کمتر کسی انجام داده است. ایشان یک مجتهد با فراست به معنای واقعی بود.
خداوند انشاء الله رحمت کند ایشان را که در قله سیاست و معنویت درخشید و بدا به حال ما که امروز دستمان کوتاه شد.